درد نامه

من دیگر هرگز نخواهم خندید                                                                

من دیگر هرگز نخواهم خندید

هرگز لبانم دیگربه شادی از هم نخواهم گشود

هرگز صورتم از ذوق دیدن چیزی یا کسی گل نخواهد انداخت.

آری دیرگاهی است در این خلوت ماتم زده

مرگ خویش را در خویش باور کرده ام

دیر گاهی است که من مرده ام

و من این را از نگاه های بی احساس دگران

فهمیده ام

از بی تفاوتی تمامی کسانی که در خیال من

از کنار من عبور می کنند

و می بینند که بر من چه می گذرد

آری دیرگاهی است که من مرده ام  وباور نداشته ام

مرگ خویش را

واکنون بدین باوررسیده ام که فقط من هستم

که احساس درد دیگران را در خویش لمس می کنم

و از درد بر خویش می پیچم و می پیچم ومی پیچم

وسکوت را بر خود تحمیل کرده ام

به جرم غریب بودن در دیار خویش

ع.سربدار

زندگی توده

زندگی توده انباشته ای از درد است

زندگی لبخند داس مه نو ست

زندگی تیشه مرگ است به دست

زندگی ابر پر از باران است

دل من میشکند وقتی که

گل مریم میروید.

یا که شب بو

فضا را از عطر

 اکنده کند.

مرگ را خدایا

اگر از قاموس طبیعت میبرد

تکلیف چه بود.

دیگر نخواهم نبشت.خسته ام .... تا بعد

 خدا به سلامت داردتان.........بدرود

ع.سربدار

عجب صبری خدا دارد

قطعه شعری از استاد رحیم معینی کرمانشاهی :

 

 عجب صبری خدا دارد !                                                                                         

 

اگر من جای او بودم

 

همان یک لحظه ی اول

 

که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان

 

جهان را با همه زیبایی و زشتی

 

به روی یکدگر , ویرانه می کردم .

 

عجب صبری خدا دارد !

 

اگر من جای او بودم

 

که در همسایه ی صدها گرسنه , چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم

 

نخستین نعره ی مستانه را خاموش آندم

 

بر لب پیمانه می کردم .

 

عجب صبری خدا دارد !

 

اگر من جای او بودم

 

که می دیدم یکی عریان و لرزان , دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین

 

زمین و آسمان را

 

واژگون مستانه می کردم .

 

عجب صبری خدا دارد !

 

اگر من جای او بودم

 

نه طاعت می پذیرفتم

 

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده

 

پاره پاره در کف زاهد نمایان

 

سبحه ی صد دانه می کردم .

 

عجب صبری خدا دارد !

 

اگر من جای او بودم

 

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان

 

هزاران لیلی نازآفرین را کو به کو

 

آواره و دیوانه می کردم .

 

عجب صبری خدا دارد !

 

اگر من جای او بودم

 

به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان

 

سراپای وجود بی وفا معشوق را , پروانه می کردم .

 

عجب صبری خدا دارد !

 

اگر من جای او بودم

 

به عرش کبریایی با همه صبر خدایی

 

تا که می دیدم عزیز نابجایی , ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد

 

گردش این چرخ را

 

وارونه بی صبرانه می کردم .

 

عجب صبری خدا دارد !

 

اگر من جای او بودم

 

که می دیدم مشوش عارف و عامی , زبرق فتنه ی این علم عالم سوز مردم کش

 

به جز اندیشه عشق و وفا , معدوم هر فکری

 

در این دنیای پر افسانه می کردم .

 

عجب صبری خدا دارد !

 

چرا من جای او باشم

 

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب 

 

تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد !

 

وگرنه من به جای او چو بودم

 

یک نفس کی عادلانه سازشی

 

با جاهل و فرزانه می کردم

 

عجب صبری خدا دارد !

 

  عجب صبری خدا دارد !

ع سربدار