بازگشت

مدتی بود که میخواستم سر  در نیستی خود برم تا در هستی

 او بر آیم ولی نشاید کار برزگان کردن.....امید که از این

به بعد در خیل شما عزیزان پیوسته باشمی تا دل از خود

 کنده باشمی ودر فنا در شما  شاید از خود خلاصی یافتمی....!

پشت این نقاب خنده

پشت این نگاه شاد

 چهره خموش مرد دیگری است

مرد دیگری که سالهای سال

در سکوت و انزوای محض

بی امید بی امید بی امید زیسته

مرد دیگری که پشت این نقاب خنده

 هر زمان به هر بهانه

 با تمام قلب خود گریسته

مرد دیگری نشسته پشت این نگاه شاد

 مرد دیگری که روی شانه های خسته اش

 کوهی از شکنجه های نارواست

 مرد خسته ای که دیدگان او

قصه گوی غصه های بی صداست

پشت این نقاب خنده

بانگ تازیانه می رسد به گوش

صبر

صبر

صبر

وز شیارهای سرخ

خون تازه می چکد همیشه

روی گونه های این تکیده خموش

مرد دیگر نشسته پشت این نقاب خنده

با نگاه غوطه ور میان اشک

با دل فشرده در میان مشت

خنجری شکسته در میان سینه

خنجری نشسته در میان پشت

کاش می شد این نگاه غوطه ور میان اشک را

بر جهان دیگری نثار کرد

کاش می شد این دل فشرده

بی بهاتر از تمام سکه های قلب را

زیر آسمان دیگری قمار کرد

کاش می شد از میان این ستارگان کور

سوی کهکشان دیگری فرار کرد

با که گویم این سخن که درد دگیری است

از مصاف خود گریختن

وین همه شرنگ گونه گونه را

 مثل آب خوش به کام خویش ریختن

ای کرانه های جاودانه ناپدید

ایم شکسته صبور را

در کجا پناه می دهید ؟

ای شما که دل به گفته های من سپرده اید

مرد دگیری است

این که با شما به گفتگوست

مرد دیگری که شعرهای من

 بازتاب ناله های نارسای اوست

فریدون مشیری 

 

ع.سربدار