خداحافظ

حالا دیدارما به نمی دانم آن کجای فراموشی

دیدار ما اصلا به همان حوالی هرچه باداباد

دیدار ما دیدار دیگرانی که ما را ندیده اند

پس باهرکسی ازکسان من

ازاین ترانه ی محرمانه سخن مگوی

نمی خواهم آزردگان ساده ی بی شام وبی چراغ

ازاندوه اوقات ما باخبرشوند

یادت نرودگلم

به جای من ازصمیم همین زندگی

سراروی چشم به راه ماندگان مراببوس

دیگرسفارشی نیست

تنها جان تووجان پرندگان پربسته ای

که دی ماه به ایوان خانه می آیند

خداحافظ!