بابک

روح بابک در تو

در من هست 

 مهراس از خون یارانت ، زرد مشو

پنجه در خون زن و بر چهره بکش

مثل بابک باش

نه 

 سرخ تر ،‌ سرخ تر از بابک باش

 دشمن 

 گرچه خون می ریزد

ولی از جوشش خون می ترسد

مثل خون باش

بجوش

شهر باید یکسر

بابکستان گردد

تا که دشمن در خون غرق شود

وین خراب آباد 

 از جغد شود پاک و

گلستان گردد

خسرو گلسروخی
 

نظرات 6 + ارسال نظر
عبدالرضا پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 05:33 http://www.farsiyad.blogsky.com

سلام
نه هراسی نیست
من هزاران بار
تیرباران شده ام
و هزاران بار
دل زیبای مرا از دار آویخته اند
و هزاران بار
با شهیدان تمام تاریخ
خون جوشان مرا
به زمین ریخته اند

ساره پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 22:45 http://yaraneamam.blogfa.com

سلام
خیلی خوب بود و پر استفاده و ....
راستی از اینکه محبت کردین و به من و مامانم سر زدین
خیلی خوشحال شدیم. مادرم جواب محبت شما رو دادن
خوشحال می شیم اگه قدم رنجه فرمایید و محبتی دیگر
داشته باشید.....

دeمaح جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 00:10 http://Boyz.Blogfa.Com

وقتی که تنها می شوم. وقتی خیلی دلم می خواهد با یکی درد دل کنم، وقتی با خودم خلوت می کنم، هر وقت از کاری که کرده ام پشیمان می شوم، وقتی از دست کسی ناراحتم، قلم را برمیدارم و می نویسم. قلم محرم اسرار من شده. هیچ وقت گلایه نمی کند که بسه چقدر ناله می کنی، چقدر گریه می کنی. خیلی آروم تمام خوشی و ناخوشی هایم را ثبت می کند. او با سکوتش فریاد سر می دهد.

رضا خرم آبادی جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:31 http://younglog.persianblog.com

استاد اول یک عذر خواهی کنم از پیام قبلی که برای نوشته
قبلیتون داده بودم که خالی از کلمه بود . راستش اتفاقی کلید
موس هنوز چیزی تایپ نکرده روی ارسال نظر رفت و با این
محدودیت یک پیامه بلاگ اسکای کار از کار گذشت .
از اینکه به وبلاگم سر می زنید هم متشکرم و در مورد آخرین
نظری هم که دادید اگر نوشته من مورد سوء تفاهم شده عذر
می خوام . اون نوشته کامل بود و فقط یک خط از اون رو حذف
کرده بودم که علت حذف هم ناخوانا بودن اون خط و تایپ بدش
بود . راستش همان طور که می دونید صادق هدایت به بلند
نویسی علاقه نداشت چه رسه به ترجمه داستان های بلند .
موفق باشد . در پناه حق .

شیدا جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:55 http://www.sheidablog.blogfa.com

سلام ودرود

در دفتر خاطرات روحم

خواهم نوشت

بر قلب سیاهی زدم

از پاکی ی سرشت

شیدا جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 23:53 http://www.sheidablog.blogfa.com

سلام
شب های زیادی بود

تا افق پیدا

دیده ام بیدار

چشم بر راه

خدا را می جستم نمی یافتمش اما

نگاهم را می دوختم تا ا نتها

به آخرین کهکشان

شب ها به درازا می گذشت

با خودم می گفتم شاید

درانتهای آ خرین کهکشان است اما

نا امید از دیدار

نا گاه سپیده سحری درگوشم پیچید ندا

من مهمان چشمان تو ام همه جا

مرا در چشما نت دریاب

در منظر چشمان تو ام رها

وهمیشه تو را خواهانم بیا

او خدا ی من خدا... ( شیدا )


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد