برادرانم

برادرانم از فقر و گرسنگی مردند

                               قوم وخویشان ما در عزایشان

                      گوسفندان قربانی کردند.............

من مست  بودم از ازل

ساقی بیامد در نظر

گفتا بگیر جام دگر

از فرط سستی وکجی

وز دست اوهام تهی

از کف رها شد جام می

آن جام پر ز خام می

ناگه بشد بلوا وشر

درد آمد و رنج آمد و

غوغا بشد در بحر وبر

دیدم یکی گفتا یخشم

کی ابله پر مدعا

ای کهنه مغز بی کلاه

دانی چه کردی بر خودت

بنگر ببین اندر برت

ماند یکی آن دلبرت

گفتم بیا ای عشق من

تا من رها گردم زدرد

گفتا که ای فانی پست

من خود بدم هر چه که هست

گفتم کجایی عقل من

تا توبگیری دست من

گفتا که گر عقل بایدت

لبریز از غم آیدت

در فکر شو اندیشه شو

از چه بلغزید دست تو

وز جبر بود یا اختیار

بازیچه دست نگار

چون من نداشتم عقلکی

یا فهم ودرک اندکی

در خود شدم بی خود شدم

وندر زمین وآسمان

بی یار وبی یاور شدم

با خود بگفتم ای پسر

یزدان پاک داده کلاه

بنگر به این داد ودهش

وز خود برون کن این منش

گفتم که ای دادار پاک

رفتار نیک پندار نیک گفتار نیک

از بهر رحمت ده به من

تا من بمانم با امید

سر به دامانم سکوت اندر بغل

بی خود از کردار خویش اندر ازل

غرق اندر سکوتی میشدم من تا ابد

با غم بود ونبود ای با خرد

در خود بدم دیدم بیامد ساقیا

در دست او یک ساغری

ور دست دیگر دلبری

با شوق و با عشوه گری

چهره نمایان چون پری

شادی بیاورد بهر ما

وز غم رها کرد جان ما

ساقی بگفتا ای پسر

که این همه رحم و امید

از بهر آن اندک سکوت

یزدان پاک داده ترا

اکنون برو نم نم بنوش

کم کم بنوش پیوسته و اندک بنوش

تا شاد باشی با صنم

تا صبح حشر وصور و دم

ع.سربدار

آنکه در خون غلطید

آنکه در خون غلطید

آنکه در خون غلطید

یک نفر بود جوان

یک نفر بود برزگ

یک نفر بود شریف

یک نفر از گل سرخ

یک نفر چون لاله

یک نفر چون سنبل

یک نفر کز سر عشق

جان را بخشیده

چه نکو بخشیده

یک نفر که راستی

ز نگاهش بارد

مهر از او می جوشد

یک نفر کز خونش

گل عشق می روید

یک نفر کز مهرش

کودکی جان گیرد

او که در خون غلطید

یک نفر بود شهید

یک نفر کز جانش

حس شود مهر ــ بسیار

یک نفر کز بویش

می رسد آزادی

ع.سربدار

ای آموزگار بزرگ شهادت

کل شهر محرم وکل یوم عاشورا وکل ارض کربلا

امام صادق

 
ایا اگر  ما در دوران حسین شهیدزندگی میکردیم

چه راهی را انتخاب میکردیم؟ با ازاد مرد تاریخ

همراه بودیم یا در جبهه مقابل او؟

شرایط را در زمان حال ترسیم کنیم

صحنه  روزعاشورا را : که در واقع همینطور هم هست

رانت خواری - فساد مالی -فحشا- نابرابری اقتصادی

تضاد طبقاتی وووووهزاران مورد دیگر که در زندگی روزمره مان

در جامعه مان باآن مواجه ایم وشاهد زمانه خویش هم هستیم

و مسئول در قبال خود  وهمه وفردا ها

حال میخواهیم راهمان را انتخاب کنیم؟چه باید کرد؟سکوت

یعنی همدستی با یزیدیان زمان

سخن گفتن-وهر حرکتی یعنی برسر دار رقصیدن 

کدام ره

ع.سربدار

ای آموزگار بزرگ شهادت
 

و اما تو ای حسین


با تو چه بگویم ؟ شب تاریک وبیم موج گردابی چنین هائل


و تو ای چراغ راه ،ای کشتی رهایی


ای خونی که از آن نقطه صحرا جاودان می طپی و میجوشی


و در بستر زمان جاری هستی وبر همه نسل ها می گذری


و هر زمین حاصلخیزی را سیراب  خون می کنی


ای آموزگار بزرگ شهادت


برقی از آن نور را بر این شبستان سیاه و نومید ما بیفکن


قطره ای از آن خون را در بستر خشکیده و نیم مرده ما


جاری ساز، و تفی از آتش آن صحرای آتش خیز را به این


زمستان سرد وفسرده ما ببخش. ای که مرگ  سرخ را برگزیدی


تا عاشقانت رااز مرگ سیاه برهانی،


ایمان ما ، ملت ما ، تاریخ فردای ما ، کالبد زمان ما


به تو و خون تو محتاج است

بر گرفته از کتاب نیایش

دکتر علی شریعتی


 

محرم

ایا اگر  ما در دوران حسین شهیدزندگی میکردیم

چه راهی را انتخاب میکردیم؟ با ازاد مرد تاریخ

همراه بودیم یا در جبهه مقابل او؟

ع.سربدار

 

امام صادق

کل شهر محرم وکل یوم عاشورا وکل ارض کربلا

در قبایل عرب همواره جنگ بود.اما مکه زمین حرام بود

و چهار ماه رجب و ذی القعده وذی الحجه ومحرم

زمان حرام: یعنی که در آن جنگ حرام است.

دو قبیله که با هم در جنگ بودند تا وارد ماه حرام

می شدند.جنگ را موقتا تعطیل میکردند

اما برای آنکه اعلام کنند که : در حال جنگند واین

آرامش از سازش نیست

ماه حرام رسیده است و چون

 بگذرد جنگ ادامه خواهد یافت

سنت بود که بر قبه خیمه فرمانده

 قبیله پرچم سرخی برمی افراشتند

تا دوستان و دشمنان  ومردم  همه بدانند

 که جنگ پایان نیافته است

آنها که به کربلا میروند ومی بینند

 که جنگ با پیروزی

یزید پایان یافته وبر صحنه جنگ

 آرامش مرگ سایه افکنده است

اما می بینند که بر قبه آرامگاه حسین

 پرچم سرخی در اهتزاز است

بگذار این : سالهای حرام : بگذرد

برگزیده از کتاب حسین وارث آدم

دکتر علی شریعتی

..........................................................

امشب  اول  ماه محرم است

شبی که ستمکاران تاریخ  از

 آغاز آن همواره بر خود لرزیده وبا

وحشت و حول بر ان چشم دوخته اند

شبی که آبستن بزرگترین رویداد تاریخ

بشری است امید که بعد ازگذشت  قرنها

کسی یافت شود که

 ندای هل من ناصرا ینصرنی 

را که از گلوی تاریخ هنوز به گوش  جانها میرسد

جوابگوی باشد یا حداقل بی اعتنا

از کنار ان چشم بر نبنددو نگذرد

امید که نسل جوان ما حاکمیت

موجود را با اساس دین

یکی ندانند که همواره یزیدیان

با نام خلیفه الله بر جوامع بشری حکم رانده

ع.سربدار

.........................................................

لحظه ی دیدار

لحظه ی دیدار نزدیک است

باز من دیوانه ام ، مستم

باز می لرزد ، دلم ، دستم

باز گویی در جهان دیگری هستم

های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ 

 های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست

و آبرویم را نریزی ، دل

ای نخورده مست

لحظه ی دیدار نزدیک است

مهدی اخوان

آیا برادرانیم؟

آیا برادرانیم؟

جانی شکسته دارم از دوستی گریزان

در باورم نگنجد بیداد از عزیزان

وایا ستیزه جویان با دشمنان ستیزند

آیا برادرانیم با یکدیگر ستیزان

آه آن امیدها کو

چون صبح نوشکفته 

 تا حال من ببینند در شام برگ ریزان

از جور دوست هرچند از پا افتادگانیم

ما را ازین گذرگاه ای عشق بر مخیزان

فریدون مشیری 

بابک

روح بابک در تو

در من هست 

 مهراس از خون یارانت ، زرد مشو

پنجه در خون زن و بر چهره بکش

مثل بابک باش

نه 

 سرخ تر ،‌ سرخ تر از بابک باش

 دشمن 

 گرچه خون می ریزد

ولی از جوشش خون می ترسد

مثل خون باش

بجوش

شهر باید یکسر

بابکستان گردد

تا که دشمن در خون غرق شود

وین خراب آباد 

 از جغد شود پاک و

گلستان گردد

خسرو گلسروخی
 

دوزخ روح

من چه گویم که کسی را به سخن حاجت نیست

خفتگان را به سحرخوانی من حاجت نیست 

 این شب آویختگان را چه ثمر مژده ی صبح ؟

 مرده را عربده ی خواب شکن حاجت نیست 

 ای صبا مگذر از اینجا ، که درین دوزخ روح 

 خاک ما را به گل و سرو و سمن حاجت نیست

در بهاری که بر او چشم خزان می گرید 

 به غزل خوانی مرغان چمن حاجت نیست 

 لاله را بس بود این پیرهن غرقه به خون 

 که شهیدان بلا را به کفن حاجت نیست 

 قصه پیداست ز خاکستر خاموشی ما 

 خرمن سوختگان را به سخن حاجت نیست 

 سایه جان ! مهر وطن کار وفاداران است

بادساران هوارا به وطن حاجت نیست

هوشنگ ابتهاج

بجویئم


بجویئم وبیابیم کهن گمشده ها را 


                               وز این خانه برا نیم به زور آمده ها را


گرامی بشماریم چوجانها همه گان ها  


                                     دگر ره بگشایئم به
شادی کده ها را