رهایی

 

صدای ضربان قلبم را از پشت شیشه های پنجره ای بسته

وآخرین پک های نفسم را با سیگاری که دیگر رو به خاموشیست

وپلک های سنگینم را به زور از هم میگشایم تا شاید برای آخرین بار

در این دنیا چیزی باشد که قابل نگریستن باشد..... شاید 

 رهایی و آزادی چه سخت است این نعمتی که همه به

دنبال آنند ولی وقتی به دستش میاوری به دنبال قفسی

میگردی تا خود را در آن حبس کنی از دید نگا های

نامحرمان و کسانی که دوستت میپندارند واین فقط

تو هستی که میدانی که تنهایی  ورها ورهایی را

باور نتوانی کرد که رهایی یعنی غربت و بیکسی

فارغ از همه چیز و همه کس  ودر این بیابان

حول و ولا وتاریک تنها تویی  وتو ودر این

شبستان سرد و تاریک زوزه گرگان وشغالان

نه سکوت مبهم  وگنگی ترا میخواند به خویش

وتو تمام  وجودت فرار و گریزان از این همه

رهایی  

 

ع.سربدار