من چه گویم که کسی را به سخن حاجت نیست
خفتگان را به سحرخوانی من حاجت نیست
این شب آویختگان را چه ثمر مژده ی صبح ؟
مرده را عربده ی خواب شکن حاجت نیست
ای صبا مگذر از اینجا ، که درین دوزخ روح
خاک ما را به گل و سرو و سمن حاجت نیست
در بهاری که بر او چشم خزان می گرید
به غزل خوانی مرغان چمن حاجت نیست
لاله را بس بود این پیرهن غرقه به خون
که شهیدان بلا را به کفن حاجت نیست
قصه پیداست ز خاکستر خاموشی ما
خرمن سوختگان را به سخن حاجت نیست
سایه جان ! مهر وطن کار وفاداران است
بادساران هوارا به وطن حاجت نیست
هوشنگ ابتهاج
دوست گرامی ممنون و متشکر از پیام شما
حالا که زمینه سبز به وبلاگتان گذاشتید بهتر شد
از قصه سبزِ آروزها
از رویای بارانیِ این مردم
از سحرِ پرواز کبوتر سپید
تا این دشت زیبایِ خموش
و " این تک درخت سربلند"
چند آسمان فاصله است؟
سلام بر یار بر سر به دار عزیز ما
انتخاب شعر زیبای هوشنگ ابتهاج حال و هوای خوبی به من
داد زیبا بود و پرکشش . در مسیر سبزتان دست خداوند رحیم
یار و مددکارتان باد . یا علی
وقتی به دنیا امدم در گوشم زمزمه کردند که دوستش بدار تا دوستت بدارد و حالا که با تمام وجود دوستش دارم می گویند فراموشش کن تا فراموشت کند
سرزدم عزیز
سربدار عزیز:
نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت..........
چه قدر این آهنگ قشنگه ...من در کدامین زندانم و به کدامین گناه ؟! ... و باز بهترین انتخاب ...
درود بر تو دوستم
قصد فقط عرض ادب بود و شاد باش دهم بهمن (جشن صده)
اورمزد نگهبانت باد
پاینده ایران
چه فرجامی ؟ که فرجامی نداریم
لهیبی همچو آه تیره روزان
سلام دوست عزیزم
امیدوارم که خوب باشی
من آپ کردم اگه سر بزنی خوشحال می شم
سلام دوست عزیز...
امیدوارم که خوب باشید...
مثل همیشه شعرای توپی می ذارید...
فعلا بای بای
سلام
گفتند جوینده طلایی
گفتم لا
گفتند چه می جویی
گفتم بلا
گفتند در آن چه می یابی
گفتم طلا
گفتند از بلا چه خیزد
گفتم عشق الا ( شیدا )