چیز ها دیدم من

رنج با خود بودن

رنج تنهای خویش

در میان قوم خویش

وسکوت کردن خویش

وسکوتم را نشکستم هرگز

درد آزارم داد

طعنه ها بر دل من ریش زدند

روح من گشت پریش

دل من آزرده است

دل من بشکسته است

دل من بارانی است

لیک چشمانم خشک

چونکه من در

دل خویش میگریم

گفته بودند زندگی زیباست

زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست

لیک

زندگی دردل من اتشی

افکنده است

واندر ان اتش دل من

میسوزد

بغض من می ترکد

دل من دست از این سر بردار

کین سر سر بردارمنتظر است

شاید ..شاید امشب به سراغم ایند

باید امشب بروم

چه کسی بود صدا زد مرا

ع.سربدار