ای آموزگار بزرگ شهادت

کل شهر محرم وکل یوم عاشورا وکل ارض کربلا

امام صادق

 
ایا اگر  ما در دوران حسین شهیدزندگی میکردیم

چه راهی را انتخاب میکردیم؟ با ازاد مرد تاریخ

همراه بودیم یا در جبهه مقابل او؟

شرایط را در زمان حال ترسیم کنیم

صحنه  روزعاشورا را : که در واقع همینطور هم هست

رانت خواری - فساد مالی -فحشا- نابرابری اقتصادی

تضاد طبقاتی وووووهزاران مورد دیگر که در زندگی روزمره مان

در جامعه مان باآن مواجه ایم وشاهد زمانه خویش هم هستیم

و مسئول در قبال خود  وهمه وفردا ها

حال میخواهیم راهمان را انتخاب کنیم؟چه باید کرد؟سکوت

یعنی همدستی با یزیدیان زمان

سخن گفتن-وهر حرکتی یعنی برسر دار رقصیدن 

کدام ره

ع.سربدار

ای آموزگار بزرگ شهادت
 

و اما تو ای حسین


با تو چه بگویم ؟ شب تاریک وبیم موج گردابی چنین هائل


و تو ای چراغ راه ،ای کشتی رهایی


ای خونی که از آن نقطه صحرا جاودان می طپی و میجوشی


و در بستر زمان جاری هستی وبر همه نسل ها می گذری


و هر زمین حاصلخیزی را سیراب  خون می کنی


ای آموزگار بزرگ شهادت


برقی از آن نور را بر این شبستان سیاه و نومید ما بیفکن


قطره ای از آن خون را در بستر خشکیده و نیم مرده ما


جاری ساز، و تفی از آتش آن صحرای آتش خیز را به این


زمستان سرد وفسرده ما ببخش. ای که مرگ  سرخ را برگزیدی


تا عاشقانت رااز مرگ سیاه برهانی،


ایمان ما ، ملت ما ، تاریخ فردای ما ، کالبد زمان ما


به تو و خون تو محتاج است

بر گرفته از کتاب نیایش

دکتر علی شریعتی


 

نظرات 15 + ارسال نظر
بوستان عشق پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:45 http://boostanashgh.persianblog.com/

سلام دوست عزیز / با عرض تسلیت به مناسبت ایام سوگواری اباعبدالله الحسین و یاران با وفایش / امام رضا (علیه السلام) می فرمایند: چون ماه محرم می رسید کسی پدرم را خندان نمی دید... چون روز دهم فرا می رسید آی روز روز سوگواری و اندوه و گریه او بود.
خوشم که جوهر عشق تو در سرشت من است................ ........... محبت تو همان خط سرنوشت من است.

دیوونه خودتی پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:47 http://divoonekhodeti.blogsky.com

mikham gholakamo emshab beshkanam ba nesfe polash nazeto bekharam ba nesfe digash medad rangi bekharam nazeto bekesham

دختر پاییز پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:57 http://dokhtarepaeez.persianblog.com

آی ذوالجناح!
اینکه بر فراز خویش می بری،
جان ماست،
جان سکینه است،
جان رقیه است،
جان زینب است،ج
ان یک کاروان،
جان جهان است.
آرامتر ذوالجناح!

دختر پاییز پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:05 http://dokhtarepaeez.persianblog.com

آپ کردم.منتظرم

مهدی پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:34 http://www.mmp.blogfa.com

پندار ها بریده. ؟

رضا پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 14:51 http://edami.blogspot.com

حسین نیز٬ زندگی را به تفی تیر زد لایق...

پرستو پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 23:36

با سلام و عرض تسلیت به مناسبت ایام محرم
قلمت مثل همیشه برنده است
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
واقعاٌ خسته نباشی

صادق جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:08 http://sadegh-e.persianblog.com

حسین سرچشمه عشق


و چه خوب محرم و حسین با هم عجین شده اند

محرم یعنی حسین... یعنی فرات... یعنی عطش...

یعنی زینب...اسارت

آری محرم یعنی صبر و استقامت

و چه خوب حسین در این ماه نماهنگ شهادت و ایثار را نمایش داد

فریبا شش بلوکی جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:29 http://fariba1348.blogfa.com

با سلام
ممنونم از حضور همیشه سبزتون
و ممنونم از پست خوبتون
مانا باشید و استوار

سایه شمع جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 13:34 http://candle.blogfa.com

سلام................ممنونم از اینکه به من سر زدید..................وبلاگ زیبایی دارید

سارا جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 13:47 http://www.nahaleman.persianblog.com

شب ندارد سر خواب
می دود در رگ باغ
باد، با آتش تیزابش، فریادکشان
پنجه می ساید بر شیشه ی در
شاخ یک پیچک خشک
از هراسی که زجایش نرباید توفان
من ندارم سر یأس
با امیدی که مرا حوصله داد
باد بگذار بپیچد با شب
بید بگذار برقصد با باد
گل کو می آید
گل کو می آید خنده به لب
گل کو می آید، می دانم،
با همه خیزگی باد
کی می اندازد
پنجه در دامانش
روی باریکه ی راه ویران
گل کو می آید
با همه دشمنی این شب سرد
که خط بیخود این جاده را
می کند زیر عبایش پنهان
شب ندارد سر خواب
شاخ مأیوس یکی پیچک خشک
پنجه بر شیشه ی در می ساید
من ندارم سر یأس
زیر بی حوصلگی های شب، از راه دور
ضرب آهسته ای پاهای کسی می آید
احمد شاملو

دیانا شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 00:05 http://juskhodam.blogsky.com

بوی حسین دیگه همه جا پیچیده

نرگس شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 00:15 http://t00fan.blogfa.com

واقعا نمیدونم چی باید بگم ... می خوام هیچی نگم . خیلی کم فکر کردم در مورد حسین و ... می دونی باید فکر کنم ...

خلق های تحت ستم چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 00:52

روز 4 بهمن ماه 1357 مسعود رجوی برای اولین بار پس از آزادیش از زندان دردانشگاه تهران حضور یافت و طی یک سخنرانی در مسجد دانشگاه تهران که با تجلیل از شهیدان راه آزادی آغاز شد، ضمن ارائهٌ گزارش کوتاهی از 14سال مبارزه و جانفشانی مجاهدین در راه انقلاب و مردم، از‌جمله دربارهٌٌ تهدیدها و نگرانیهای مجاهدین پیرامون توطئه‌های ارتجاعی و ضد انقلابی سخنان مهمی ایراد کرد. درزیر بخشهایی از این سخنرانی از نظرتان می‌گذرد:
«وقتی ما رفتیم تنها رفتیم، با چشمهای بسته ما را بردند ، بردستها و پاها چیزی جز زنجیر نبود. اما وقتی برگشتیم درآغوش مردممان بودیم و دردستهامان گل بود و برروهامان بوسه آیا می شد این لحظات را وصف کرد؟!…
ما درزندان بطور تصادفی توانستیم آن فیلم چند دقیقه ای را که از دانشگاه همین دانشگاهی که خودم هم فرزندش هستم، ببینیم، لابد شما هم دیدید خروش را دیدیم، فریاد را دیدیم، شهدا را به چشم دیدیم. آن روز دیگر دانشگاه ، دانشگاه نبود. شهادتگاه شده بود، زیارتگاه شده بود. آخرشما دراین سالها این دانشگاه را به معبد و محرابی برای آزادی تبدیل کرده بودید. دانشگاههای ما یک دم درسیاهترین زمانها از خروش باز نایستادند و نمی ایستند، تبلور شرف این مردم بودند. …
نه گارد ، نه چماق بدست و نه رگبار نتوانست فریاد دانشگاه را خاموش کند. چرا که مظهر حیات یک خلق بود. مظهر زندگی یک خلق بود که حیات چیزی نیست جز عقیده و جهاد ، درود به دانشگاه
به همین دلیل هم ما امروز برای زیارت آمدیم اینجا ، تنها دانشگاه نیست، نشانش هم هجوم همه مردم است، روزی که اینجا باز می شود عموم خلق ، عموم اقشار و طبقات خلق آن کارگران دلیرکه تاریخ هیچوقت فراموش نخواهد کردکه درچه روزهای حساس سرنوشت ایران دردستشان بود، نفتی ها ، برقی ها، و اصولا عموم اقشار و طبقات مردم. هجوم می آورند و به همین دلیل مسئولیت شما زیاد است و خیلی هم زیاد است.
به آنهایی که درزیر شکنجه ها خدای خلق را می طلبیدند خدا و خلق را به یاری می طلبیدند می گفتند کدام خلق؟ بمانید و بپوسید. اینجا جزیره ثبات است!
ما می‌گفتیم مگر می شود بهار را از آمدن بازداشت، مانع روئیدن لاله ها شد، مگر می شود ملتی را تا به ابد اسیرنگه داشت؟ نه ، مگر می شود تا ابد خلقی را درزنجیر نگه داشت؟ نه ، چرا که خواست خداست، اراده خداست، اراده خلق است ، سنت تاریخ است ، قانون اجتماع است و لن تجد لسنة الله تبدیلا / ولن تجد لسنة الله تحویلا میعاد خداست، میعاد تخلف ناپذیر و لا یخلف المیعاد بله سنت خداست، سیره تاریخ است، بشارت همه انبیا پیام آوران ، مصلحین و انقلابیون بزرگ جهان است که ”خلق پیروز میشود آینده تابناک است…».
مسعود رجوی درقسمت دیگری از سخنان خود گفت :
« من نیامدم اینجا که روند خود به خودی قضایا را فقط ستایش کنم، ما نیامدیم که آنچه را که هست و فقط هست تأیید کنیم. لختی هم باید به آن اندیشید که چه چیز باید باشد ؟ وچه چیز هم نباید باشد. آیا ما می خواهیم نسل ملعونی باشیم؟ نسل نفرین شده ای که فرصتها را از دست دادند. مسائلشان را اصلی وفرعی نکردند و به فرعیات پرداختند. وی تصور کنید که درکشتی طوفان زده ای هستید که سوراخ شده و ممکن است غرق شود. و از هرطرف تهدید می شود و ما نشسته ایم بحث اسکولاستیکی می کنیم یا بحثهای خیلی خوبی هم می کنیم ولی جایش آنجا نیست. نگذارید نسل ما نسل نفرین شده ای باشد.
من و برادرانم نیامدیم به این دانشگاه، به این شهادتگاه و به این زیارتگاه که هرچه را هست ، هرچه را که خود به خود اتفاق می افتد، بی عیب بدانیم…
صبرو تحمل و شکیبایی (صبر به معنای انقلابیش) بلند نظری و احساس مسئولیت نخستین وظایف و نخستین ویژگیهای یک انقلابی یا یک گروه انقلابی است اگر این را نداریم یا نیست و یا نمی توانیم کسب کنیم بهتر است که خدا حافظی کنیم. زیرا مرد وزن زبان حالشان این خواهد بود که مرا به خیر تو امید نیست شرمرسان. تازه اول کار است هنوز آنقدر زمان هست، هنوز آنقدر نشیب و فراز هست و هنوز آنقدرشکست و پیروزی هست. ما سرنداده بودیم که بجایش زر بگیریم، مگر جانمان را برای این داده بودیم که به جایش جاه بگیریم؟ از جا برنخاسته بودیم، قیام نکرده بودیم که درجاهای بهتر و صندلیهای بهتر و مقامات بهتر قعود کنیم. باید هشیار بود و این هشیاری درقدم اول به مناسبات و روابط ما با یکدیگر ارتباط پیدا می کند. نفت نبود، سوخت نبود، ما می شنیدیم چه معنویات متعالی دراین جنوب شهر حکمفرما شده بود. فوق همگامی، همراهی ، چقدرستایش آمیز بود. … پس با آن روابط توحیدی که درشهر حکمفرما شده بود، توطئه ها به ثمر نرسید، قحطی ها به ثمر نرسید.
روابط ما با هم اگر عاری از بلند نظریهای انقلابی باشد، اگر مسأله فقط گرفتن ستون این روزنامه یا آن روزنامه ، گرفتن این جا یا آنجا و گرفتن این بلندگو باشد، خودمان بدست خودمان دستاوردهایمان را نابود کرده ایم نگذارید شهدا ما را نفرین کنند. بنابراین درمورد این مسأله داخلیمان باید درمقابل تفرقه افکنی مقاومت کرد. …
اسلام ما اسلامی نیست که مبارزه را انحصار یک نیرو یا یک گروه خاص بداند. مگر پیشوای ما نگفت وقتی دین ندارید آزاده باشید. حرمت کلمه آزادی ، حرمت کلام مبارزه باید حفظ بشود. ما چنین اسلامی نداریم. مبارزه حق هر انسان است، حق طبیعیش ، حق فطریش و حقی که با آن زاده شده است. پس باید به یکدیگراحترام بگذاریم، حرمت هم را حفظ کنیم و مانع تفرقه بشویم. تفرقه چیزی نیست جز انعکاس دشمن و عواملش درصفوف ما. این کمی از حرفهای دلم و درد دلم بود…».
آقای مسعود رجوی درقسمت بعدی سخنان خود، گزارشی درباره 14 سال فعالیت و مبارزه سازمان مجاهدین و 7 سال زندان به مردم ایران ارائه داد و ضمن آن با اشاره به تحولات این دوران و هم چنین ضربه اپورتونیستی وارده به سازمان ،موضعگیری متقابل سازمان طی 12 ماده را به آگاهی عمومی رساند.

خاطراتی از زندان از زبان مسعود


نقل از ماهنامهٌ شورا شمارهٌ1، صفحه2، آبان1363



« بعد از دستگیری و زدن و بستنها و کشتنهای آن ایام، نخستین محاکمات ما در بیدادگاههای شاه تمام شد. به خیلی از ما گفتند باید بنشینید و تا«ابد»حبس بکشید و «بپوسید» و «لاشه» بشوید. در آن شرایط وظیفهٌ ما چه بود؟ اول با تعدادی از برادران نشستیم و به ارزیابی محیط جدیدمان (زندان) پرداختیم.
سوال اصلی این بود که مهمترین خصوصیت یا ویژگی اخص زندان چیست و چه قانونمندیهایی رابه دنبال می آورد؟ جواب این بود:‌«محدودیت، محدودیت و باز هم محدودیت»
شاید ازاین سوال و جواب بدیهی تعجب کنید. اما برای این که محدودیت جسمی و فیزیکی به محدودیت و کوته بینی فکری وعقیدتی و سیاسی منجر نشود و به پوسیدگی نینجامد ما به این نتیجه رسیدیم که:
1- زندانی (علی الخصوص زندانی دراز مدت) پیوسته باید در فکر «فرار» و درهم شکستن زنجیرهای اسارت خود باشد.
2-ارتباط مستمر او با محیط اجتماعی و مردمیش هر گز و به هیچ بهایی نباید قطع شود ولذا کسب اخبار و اطلاعات به یک وظیفه محوری تبدیل می شود
3- بدون کار و برنامه مشخص و زمانبندی شده زندان کشیدن همانا اتلاف عمر است.
4- هرکس، هر روز، یکبار ولو برای یک دقیقه، باید در نهانگاه اندیشه اش با خود خلوت کند و اقسام «محدودیت»های محیط را به خود گوشزد نماید و آنها را از صمیم دل به خاطر خدا وخلق (و لاغیر) پذیرا شود والّا کم حوصلگی و کج خلقی و پرخاشگری و کوته بینی ایجاد می شود و صمیمیت رخت بر می بندد.
بعدها همه این رهنمودها و به‌خصوص آخرین آنها خیلی به درد ما خورد. مثلا در سلولهای شکنجه گاه کمیته مشترک شهربانی و ساواک. یعنی جایی که متهمین تحت شکنجه اگر سیگاری بودند اغلب یک سیگار را 7-8 نفری می کشیدند و لذا مهم بود که پکها طول نکشد و سیگار را هر چه زودتر به نفر بعد رد کنند. یا اگر گاه به لطایف الحیل پمادی برای مالیدن به پای شکنجه شده ات پیدا می کردی مهم بود که هر چه زودتر آن را با 10-20 پای مجروح و ورم کرده دیگر تقسیم کنی. چون آن پاها هم مثل پای تو، و در خیلی موارد خیلی بیشتر از پای تو، قرار و آرام نداشتند و ته مانده لوله پماد می توانست چند دقیقه‌ای سوزش و ذق ذق لاینقطع پا را کمی تسکین دهد. هم چنین در زندان اوین، گاه می شد که مسئول صنفی با دو یا سه خیار به یک بند (در آن ایام حدود 100نفر) چیزی به نام «شربت خیار» می‌نوشاند، یا یک عدد پرتقال را که فی‌المثل در چلهٌ تابستان خانواده‌یی چند عدد آن را برای فرزندش ملاقاتی آورده بود بین افراد یک اتاق در آن ایام بین بیست تا سی‌نفره تقسیم می‌کرد. پس مهم بود که زندانی با توجه به همهٌ محدودیتها زندانی به نیم پر پرتقال چندان چشم ندوزد.
بگذریم که محدودیتهای شکنجه گاهها و قتلگاههای خمینی ازهیچ جهت با شکنجه گاهها و قتلگاهها و زندانهای شاه قابل مقایسه نیست. من خود در این جا (پاریس) به کرات شهود عینی را دیده ام که بالاتفاق می گفتند که در همان سلولهایی که در اوین زمان شاه ما را یک تا سه نفره می انداختند حالا سی چهل نفر پر می کنند. چند روزه هم آن را پر می کنند و تازه خیلی از اعدامیها قبل از آخرین وداع دو سه حبه قندی را که ذخیره چند هفته‌یی آنهاست در طبق اخلاص و ضمناً به مثابه شیرینی شهادت به سایرین هدیه می کنند».

لحظات آزادی از زندان از زبان مسعود رجوی
درگفتگو با ”بوزید کوزا”، مصاحبه‌گر مجلهٌ آفریقا آسیا
«...داشتم از لحظات شادی‌آفرین، می‌گفتم: مثلاً لحظهٌ آزادی از زندان. در لحظات آزادی جمعیت قابل توجهی در اطراف زندان قصر جمع شده بودند. آنها شعار می‌دادند و نام مرا فریاد می‌زدند، من هیچ نمی‌فهمیدم. آخر من‌که کسی غیر از یک زندانی سیاسی مثل بقیهٌ زندانیان نبودم. مردم از خود بی‌خود شده بودند. رئیس زندان وحشت کرده بود.‌از من خواست به پشت ‌بام زندان بروم و با بلندگو به مردم بگویم که همهٌ زندانیان آزاد خواهند شد. من که مات مانده بودم به پشت ‌بام رفتم و مردم سراپای مرا گلباران کردند. من علت این همه تشویق را می‌پرسیدم و فریادها با شکوه‌تر از قبل اوج می‌گرفت:‌"زنده‌باد مجاهدین" ومن در آن حال فریاد می‌زدم: "زنده‌باد خلق". وحشت مردم از این بود که در گیروداری که آن‌روزها وجود‌داشت، به نحوی ما را از میان ببرند».



پیام مسعود رجوی از قزل قلعه به هموطنانش
مسعود رجوی پس از تیرباران همرزمانش در 30فروردین سال51، از شکنجه‌گاه اوین به قزل‌قلعه منتقل شد و صرفاً در بین راه از طریق یکی از مجاهدان و خبر منعکس شده در روزنامه ها،از اعدام یاران و تبدیل حکم اعدام خود به حبس ابد مطلع گردید. پیام زیر که توسط مسعود مخفیانه از قزل ‌قلعه به بیرون از زندان فرستاده شد، وسیعاً در همان زمان منتشر گردید.








به‌نام خدا

هموطنان مبارز، رزمندگان انقلابی، برادران مجاهد
به‌عنوان یک مجاهد ناچیز و به‌اقتضای وظیفهٌ انقلابی و انضباط تشکیلاتی، خود را آماده کرده بودم تا ناچیزترین سرمایهٌ خود، یعنی جانم را به انقلاب این خلق بزرگ تقدیم کنم، تا پیرو صدیقی برای قهرمانان ملی و رزمندگان بزرگواری باشم که با جانبازی و نثار خون خود ثابت کرده اند که خلق ما تصمیم قطعی را برای نجات خویش گرفته است. تصمیمی‌که بر اساس آن هرخلقی از لحظه‌یی که مرگ را بر تسلیم مرجح می‌داند، پیروزیش مسلم گشته است. اما منافع دیکتاتوری حاکم مخصوصاً در خارج از ایران مرا فعلاً از این سعادت جاویدان محروم کرده است و درمقابل، دشمن مرا در مظان اتهام سنگینی قرار داده است. اگرچه این موضوع مرا به‌یاد این پیام آسمانی می‌اندازد که:
لتسمعن من‌الذین اشرکوا اذی کثیرا، یعنی از بت ‌پرستان آزار و اذیت فراوان خواهید دید. هم‌چنین مضمون این سخن یکی از انقلابیون که: برای ما چه حزب و ارتش یا فرد هرچه بیشتر در معرض تهمتهای ناروای دشمن قرار گیریم، مسأله این است که او را بیشتر خشمگین کرده‌ایم.
لیکن آن‌چه در این لحظات مهم است تجدید عهد با شهدای به‌خون خفتهٌ خلق است که در آخرین دم لبهای تبدارشان را بوسیده و صدای پرطنین قلبشان را که جز به‌خاطر سعادت و آزادی خلق نتپیده است، شنیده‌ام و متفقاً سوگند خورده‌ایم: تا پیروزی!
"و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون "
به‌زودی ستمگران خواهند دید که چگونه آنها را درهم می‌کوبیم

3اردیبهشت1351- زندان قزل قلعه
مسعود رجوی

سعیدروشن چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 22:35 http://saiedroushan.blogfa.com

سلام و خسته نباشید ظاهرا وبلگ مدتهاست بروز نشده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد