سر به دامان سکوتی سرد در اتاق کوچکم تنها
هیچ کس از من نمیپرسد داستان تلخ دردم را
صبحدم از راه می آید با شکوهی سبز ورویایی
باز می پرسی ز من ای دوست
شوق شادی مهربانی از حریم گرم خانه ات کوچیده است
آی دردت چیست دردت چیست
با تمام وجود می گویم
خویشتن را گم کرده ام دیریست