چیز ها دیدم من
رنج با خود بودن
رنج تنهای خویش
در میان قوم خویش
وسکوت کردن خویش
وسکوتم را نشکستم هرگز
درد آزارم داد
طعنه ها بر دل من ریش زدند
روح من گشت پریش
دل من آزرده است
دل من بشکسته است
دل من بارانی است
لیک چشمانم خشک
چونکه من در
دل خویش میگریم
گفته بودند زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست
لیک
زندگی دردل من اتشی
افکنده است
واندر ان اتش دل من
میسوزد
بغض من می ترکد
دل من دست از این سر بردار
کین سر سر بردارمنتظر است
شاید ..شاید امشب به سراغم ایند
باید امشب بروم
چه کسی بود صدا زد مرا
ع.سربدار
بازاریابی برای صاحبان وبلاگ و سایت!
salam eyval weblog e bahali dary be manam sar bezan khoshhal misham bye
ممنون میشم لطف کنی و اسم و خواننده این آهنگ و برام ایمیل کنی
فصل پرواز پرستوهای نور
می بره مارو به اون روزهای دور
میبارید از آسمون پولک و یاس
فکر میکردیم همه دنیا مال ماست
خوش نشستی به دل منتظرم
گفتی پا به پام میای هرجا برم
ولی تو نشستی توی نیمه راه
نگو به عقوبت کدوم گناه
دل به دریا زدی اما بی هوا
زیر و رو شد همه چی با یه خطا
سرنوشت و دیگه سرزنش نکن
حالا که شدی گرفتار بلا
گله کم کن پرشکسته که نمرده شوق پرواز
آسمون نرفته از یاد با دوبال من کن آغاز
قانون زندگی اینه با کسی شوخی نداره
کمر همت و بستی حالا یا علی دوباره
ابر غفلت پر رگبار غمه
هنوزم قصه سیب و آدمه
واسه جبران شکستن یه دل
قد کهکشون پشیمونی کمه
راه نداره به دل من هرکسی
نشو تسلیم غم دلواپسی
توی جاده های عبرت پابذار
بیا با من تا به دریا برسی
سلام
با خدای علی (ع) غم دل می توان گفت.
یا علی گفتم ومهرش بردلم سودا زدم
عاشق مولایم و فریاد یا مولا زدم
نام او حک کرده برجان ودل شیدازدم
پشت پا برغمزه ی دنیا و ما فیها زدم
سلام-------چون عقل کامل شود، سخن گفتن اندک شود......امام علی ع --- موفق باشی ---یاحق
به قربان دل شکسته استاد ما .
استاد ما را چه شده ؟!
غربت در دیار خویش .
سکوت برای نبودن گوش شنوایی .
کسی نمی فهمد .
کسی درک نمی کند .
و شاید همه خود را به خواب زده اند .
قربان دل خسته ات .
در پناه حق .
من صد بار اومدم خوندم و گوش دادم.این اهنگ از کاست شلیل نیست؟
سلام سر بدار عزیز
خیلی از زندگی ناراضی هستی
اومدم دعوتت کنم تولدم خوشحال میشم بیاین
سلام سربدار عزیز
دوست گلم عالی نوشتی
موفق باشی
نام من عشق است .. خسته ام .. زخمی ام . سراپا زخم ..
با شما طی کرده ام راه درازی را .. راه شش ساله ای از دفاتر حافظ تا غزل های شما
راهی سی ساله با فردوسی .
راهی جاودانه با لیلاها و مجنون هایش..
این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده است ..اما .. اما .. من همان خورشیدم . میشناسید مرا ؟
پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر ..
اینک این افتاده از پای را میشناسید
من عشقم .. اینچنین بیگانه از من روی مگردانید ..
در مبندیدم به حاشا . میشناسیدم ..
عشق قیس و حسن لیلی ..
در کفه فرهاد تیغه من نهادم
من بریدم بیستون را .. مسخ کرده گر چه چهره ام را این ایام..
با همین دیدار باز هم میشناسیدم
من همانم آشنای سالهای دور .. می شناسیدیم
سلام ...
چرا دیر به دیر اپدیت می کنین ؟
بازم مثل همیشه بسیار قشنگ ...
موفق باشی ..
در پناه حق
مثل همیشه از خواندن وبلاگت لذت بردم.و این بار این لذت با شنیدن صدای ملک مسعودی دو چندان شد.
یا حق.
سلام سربدار عزیز
صوفیی می رفت در بغداد زود
در میان راه آوازی شنود
کان یکی گفت:انگبین دارم بسی
می فروشم سخت ارزان کو کسی ؟
شیخ صوفی گفت :ای مرد صبور!
می دهی هیچی به هیچی ؟گفت:دور!
تو مگر دیوانه ای ؟ ای بوالهوس !
کس به هیچی کی دهدچیزی به کس!
هاتفی گفتش :که ای صوفی! درآی
یک دکان ز ین جاکه هستی بر تر آی
تا به هیچی ماهمه چیزت دهیم
ور دگر خواهی بسی نیزت دهیم
هست رحمت آفتابی تافته
جمله ی ذرات را در یافته
( منطق الطیر عطار نیشا پو ری )
دیر زمانیست که چشمی امتداد نگاهم رو طی نکرده
سالهاست سرم شانه های مردانه ای را لمس نکرده .. و دستهای نوازشگری موهایم را ..
سینه کسی تکیه گاه هق هق های شبانه ام نبوده . ظلمتم را سوسوی شمعی شاعرانه روشن نکرده
بستر خیالم عریان از سایه ی تنومند معشوقه ای .. و دستانم به بدرقه نوازش های هیچ دستی نرفته
حتی تنهائیم را کسی قسمت نکرده در لحظه های حبابی هوس
شکوه بر لب نبردم . بغض را در گلو شکستم .. حسرت را بلعیدم
و تنهائی را به خلوت شبانه ام بردم
که مغرورانه بگویم من عاری از هر هوای و هوسی هستم
اما ..من هم یک زنم .. زنی از جنس بلورین احساس .
از دیار شهریار ها تا شبهای هزار و یک شب قصه ها سفر کردم .
تا جلوه عاشقانه ای از بانوئی شرقی را به تصویر کشانم
چه مجنون هائی را که راهی برهوت های بی آب و علف "و فرهاد ها را تیشه بر دست در سوگ بیستون
نمودم که سلطنت شهرزادی خویش را ثبت در دفاتر زن بودنم کنم
اما هنوز تنهاترینم .. هنوز عاشقترین بانوی بی معشوقه این دیارم
هنوز م گیسوانم در سر انگشت باد به رهائی کشیده میشود . نه انگشت های تو .
عشق ..آه .......... عشق...
چه گویمت از عشق . از این اهریمن شعله زا
از این
دیو فرشته نمای سفید پوش سیاه دل
کاش که رسمش بر افتد .. کاش که جوانه نزند . و همچون کویر پهناوری خشک که در آن نه روید علفی
گلی . گیاهی ... و بر آن نبارد قطره ای. بی ثمر بماند ..
ای عشق بر افتی . ترا چه سود است ما را . ترا چه لطف است ما را
همچون خوره ای به جان دل افتی و نابود گردانی همه چیز و همه کس را
نفرین زمان بر تو . چه آه ها .. چه ناله ها.. که بر خیزد ز سینه ها ..
چه اشک ها که ریزد ز مردمک های خونین ما
چگونه ما را به اسارت میکشانی . کاش ترا بنیادی نبود ..
تو آنچنان آسان و گرم و دل نشین می آئی و چنان بی رحمانه رخنه میکنی و آنگاه که دل و دیده و
تارپود را تسخیر کردی چه بی منصفانه بار گرانت را بر جای میگذاری
و خود کوچ میکنی .. نفرین بر تو ای
دیو فرشته نمای سفید پوش سیاه دل
ای عشق
نفرین مجنون ها . نفرین عاشقها . نفرین سوخته دلها و سوته دلان
چه شبها که سحر شود و ( روز ) بار بیمار تنان را بر خود تحمل نماید از برای تو
چه گل گونه ها ی خوش رنگی به زردی گراید و پژمرده شود از برای تو
و کاش ترا عدلی بود . کاش ترا انصافی بود .. کاش ترا حرمتی بر این خانه دل بود
کاش ترا رحمی بر این عاشق افسرده دل بود
آمدنت از بهر چه بود و رفتنت از بهر چه ؟
که هم عاشق بسوزانی و هم معشوق را به گمراهی کشانی
به چه بلائی نفرینت کنم ای عشق که دامن گیرت شود
من که دست دل از تو شسته ام . و چنان به بازیت گیرم ای عشق که رسوایت کنم
و از خود بیزارت نمایم .. چنان کنم که بنده ای ترا نباشد
همه را از تو بگریزانم .. چنان کنم که دلی ترا صاحب نشود و یوسفت را به کلافی نخرد
شعله ات را خاکستر نمایم و بی فروغ و بازارت را کساد کنم
از چه باید همگی ترا بنده باشیم .. از چه باید پروانه وار در تب جانسوزت بیمار شویم
برو ای عشق . برو ای عشق .. که ترا خریداری نیست و در این سینه ترا گرمی بازاری نیست
این نباشد که مدام سرگرانی کنی .. ارزانیت باد آن کوتاه لحظات وصالت
ارزانیت باد مستی نرگس معشوقه و ذلت عاشق
دیگر نخرم بار گران شبهای هجرانت را به وصالی .. دیگر نخرم پیمانه های پر از اشک از پی لبخندی نا بقا
نفرین بر تو باد که از قدر و منزلت هم عاشق و هم معشوق کاسته ای
ترا با ما سر یاری نباشد
مرا بر تو دگر خاری نباشد
حال که دست دل از تو شسته ام و غبار هجرانت را تکانده ام چیزی والاتر از شأن تو در این خانه دل میگزینم
که مهرش افزونتر از خیال ناباور توست
دوست ..
این خانه دگر خانه دوست است و مارا با تو کاری نیست ای عشق
چقدر این دل تاریک است
نه ز تاریکی عشق نه!
نه ز تاریکی سنگین دلی! نه
نه!
مرا دریاب دل شکسته ام را در یاب
دلم اگر تاریک است چرا که شب روز را از آسمانم دزدید عشق را
امید را از من ربود
این دل شب است که سنگین است!!
اگر دل من تاریک است از بی احساسی نیست
که از عمق احساسِ اسیر است
احساسی که شکوفا نشد
احساسی که در دلم اشک می ریزد و
تنها اغوشش گوشه تاریک دل است!
دلگ اگر سنگین است از سنگین دلی نیست
بشنو نوای دلم را
نوای دل تنهایم را
*************
و اگر دلم تاریک میشود وقتی خانه مجازی یک ایرانی و یک هموطن را میبینم و میهمان این تاریک خانه مهربان می شوم، از برای دل تاریک هم میهنم است...
دلم گرفت خیلی خیلی
حتی سنگیتر از تاری شب....
امید که تاری دلتان جایش را به روشنی صبح دهد....
سلام سر بدار عزیز
مرسی از اینکه تولدم اومدی
سلام. مانند همیشه زیبا بود..... و تو به آنکه صدایت زد، چه پاسخی دادی ؟؟
سلام عزیزم
من شرمنده ام
ببخشید که دیر سر زدم جبران می کنم
قربونت برم
تابعد ** یا علی
خوب چرا دیگه اپ نمیکنی؟
سلام- نمیدونم چی بگم ...جیگرم آتیش گرفت و بغضم گلومو به درد آورد..این آهنگ مال کیه؟ اصلاًنمیتونم حسمو بگم ...بد موقعی اومدم اینجا....موقعی که خودم هم آمادگیشو داشتم..