روح بابک در تو
در من هست
مهراس از خون یارانت ، زرد مشو
پنجه در خون زن و بر چهره بکش
مثل بابک باش
نه
سرخ تر ، سرخ تر از بابک باش
دشمن
گرچه خون می ریزد
ولی از جوشش خون می ترسد
مثل خون باش
بجوش
شهر باید یکسر
بابکستان گردد
تا که دشمن در خون غرق شود
وین خراب آباد
از جغد شود پاک و
گلستان گردد
خسرو گلسروخی
سلام
نه هراسی نیست
من هزاران بار
تیرباران شده ام
و هزاران بار
دل زیبای مرا از دار آویخته اند
و هزاران بار
با شهیدان تمام تاریخ
خون جوشان مرا
به زمین ریخته اند
سلام
خیلی خوب بود و پر استفاده و ....
راستی از اینکه محبت کردین و به من و مامانم سر زدین
خیلی خوشحال شدیم. مادرم جواب محبت شما رو دادن
خوشحال می شیم اگه قدم رنجه فرمایید و محبتی دیگر
داشته باشید.....
وقتی که تنها می شوم. وقتی خیلی دلم می خواهد با یکی درد دل کنم، وقتی با خودم خلوت می کنم، هر وقت از کاری که کرده ام پشیمان می شوم، وقتی از دست کسی ناراحتم، قلم را برمیدارم و می نویسم. قلم محرم اسرار من شده. هیچ وقت گلایه نمی کند که بسه چقدر ناله می کنی، چقدر گریه می کنی. خیلی آروم تمام خوشی و ناخوشی هایم را ثبت می کند. او با سکوتش فریاد سر می دهد.
استاد اول یک عذر خواهی کنم از پیام قبلی که برای نوشته
قبلیتون داده بودم که خالی از کلمه بود . راستش اتفاقی کلید
موس هنوز چیزی تایپ نکرده روی ارسال نظر رفت و با این
محدودیت یک پیامه بلاگ اسکای کار از کار گذشت .
از اینکه به وبلاگم سر می زنید هم متشکرم و در مورد آخرین
نظری هم که دادید اگر نوشته من مورد سوء تفاهم شده عذر
می خوام . اون نوشته کامل بود و فقط یک خط از اون رو حذف
کرده بودم که علت حذف هم ناخوانا بودن اون خط و تایپ بدش
بود . راستش همان طور که می دونید صادق هدایت به بلند
نویسی علاقه نداشت چه رسه به ترجمه داستان های بلند .
موفق باشد . در پناه حق .
سلام ودرود
در دفتر خاطرات روحم
خواهم نوشت
بر قلب سیاهی زدم
از پاکی ی سرشت
سلام
شب های زیادی بود
تا افق پیدا
دیده ام بیدار
چشم بر راه
خدا را می جستم نمی یافتمش اما
نگاهم را می دوختم تا ا نتها
به آخرین کهکشان
شب ها به درازا می گذشت
با خودم می گفتم شاید
درانتهای آ خرین کهکشان است اما
نا امید از دیدار
نا گاه سپیده سحری درگوشم پیچید ندا
من مهمان چشمان تو ام همه جا
مرا در چشما نت دریاب
در منظر چشمان تو ام رها
وهمیشه تو را خواهانم بیا
او خدا ی من خدا... ( شیدا )