درود مجدد این یک مصرع از غزلی است که باید یک تغییری به آن بدهم وبعد دروبلاگ بگذارم .......... تقدیم به دلسو ختگان وبه کرم خدا امیدوار باشیم باشد که رستگار شویم ....با سپاس خدای علی ع یارتان.......
درودی این آتش رندی است که سوزنده تراز ماست غم کوره ی گدازنده تر از ماست هر جا که رویم پیش تر از ماست با او چه کنیم خار دل ونیش تر ماست نا کجا آ باد هم که رویم همیشه همره ماست تنها توسنی است که روزگار بااویارترازماست
خدایا! می خواهم کمی با تو صحبت کنم تا احساس جوانی کنم؛ هرچند جوانم، بی آن که تصویری از جوانی داشته باشم. آخر بعضی ها در کمین من می نشینند تا شکارم کنند. آنگاه گروهی هم هستند که می گویند تو جوانی و نابخرد. خسته شدم از این کلمات دور از ذهن و انتظار. ای دوست! از تو می پرسم جز دعا چه کاری از من ساخته است؟ آنهایی که از من بسیار دورند، در حالی که فکر می کنند خیلی به من نزدیک اند، اصلا نمی دانند من چه می گویم، چه می خواهم و چه می دانم. پس همین بس که به همه بگویم من آن چیزی که می فهمم و حس می کنم،هستم. خدایا! هر جا که می روم و هر کاری که می کنم می گویند که تو الان جوانی، این چنین می کنی، پس در نوجوانی چه می کردی؟ یا این که یادم نمی رود، همین چند وقت پیش که نوجوان بودم تا حرکتی از من سر می زد، هی به من نهیب می زدند، الان که این جوری هستی وای به حال این که جوان شوی. ای عزیز، نمی دانم چه کنم که هم به خواسته ها و آرمان هایم برسم، هم بزرگترهایم از من راضی شوند، هم جوانی ام را حفظ کنم و هم از همه مهمتر تو را داشته باشم؛ اما مگر می گذارند؟! افسوس که هر کس از دوران ما تعبیری دارد که به همه چیز می ماند جز نوجوانی و جوانی. خدایا! آنهایی که می گویند در جوانی چنان بودند و چنین شدند، پس آن خطاها و گناهانشان را کی و کجا انجام می داده اند؟ می دانم، اگر چه در جوانی، جوانی کردن بد است، اما در جوانی پیر شدن و یا احساس پیری کردن بدتر. جوان مثل رنگین کمان است که گاهی یک رنگش را می بینند، در حالی که ما چون قوس و قزح هفت رنگ، تجسم هفت اقلیم و هفت سپهر هستی هستیم، در هفت شبانه روز خداوندی و همانیم که سالخوردگان می گویند کاش جوان بودیم. صاحب من! برای این جوانی تو را شکر.
سلام دوست عزیز
زیبا بود
پاییز برگ ریزان هم آپ شد
ای وای آخه چرا؟؟؟
سلام
دوست محترم شرمنده الان یادم آمد باتاخیر عید غدیر مبارک
بر پیکر ما هزار زخم است
با پیکر زخم عهد بسته ایم ما (شیدا )
موفق باشید دوست گرامی وسهو مرا پذیرا باشید در تاخیر
تبریک ....وسپاس از حضورتان
درود مجدد
این یک مصرع از غزلی است که باید یک تغییری به آن بدهم
وبعد دروبلاگ بگذارم .......... تقدیم به دلسو ختگان وبه کرم خدا امیدوار باشیم باشد که رستگار شویم ....با سپاس
خدای علی ع یارتان.......
سلام
یادم رفت از پیام بسیار زیبا یتان تشکر کنم وزند گی چیزی
جز این نیست برادر خوبم ...
زبیداد زمانه بس حزینم
ندادی ای خدابهتراز اینم (شیدا )
هوالباقی ...
درودی
این آتش رندی است که سوزنده تراز ماست
غم کوره ی گدازنده تر از ماست
هر جا که رویم پیش تر از ماست
با او چه کنیم خار دل ونیش تر ماست
نا کجا آ باد هم که رویم همیشه همره ماست
تنها توسنی است که روزگار بااویارترازماست
سلام. زیبا و دست نیافتی است... شاید هم دست یافتنی... کسی چه میداند...
زین بنده ناکجا پیوند..
خیلی دلم میخواد .کاش بشه.
سلام سربدار عزیز
خوبید؟
عید غدیر خم را به شما و خانواده محترمتان را با تاخیر تبریک عرض میکنم
همیشه شاد باشید و پایدار
سلام
غزل غزل گر سرایم ترا به همد لی
کم گفته ام از دقایق بی حاصلی
آن همرهان دل کجاشدند یا رب
قامتم خمید زیربارامانت زبی همرهی
خدا یامددی تا به سر انجام رسد
وا رها نم زین همه فغان و دربدری ( شیدا )
چو آهو ی رمیده در بیابانم
به دنبال ضامن آهو شاه خراسانم
وخسته زین همه غوغا ی دیوا نم
خدایا ضامنم گرددهمان شاه خراسانم ( شیدا )
نوشته های وبلاگتان بسیار زیباست دوست و هم میهن نازنین
اشعار فروغ فرخزاد را خیلی خیلی دوست دارم
آری باید راند این شب تار را
ستاره های خسته اند اما باز می تابند هرچند با نورک های نازکشان به شب تار زیبایی می بخشند...
میلیون ها ستاره می درخشند
خسته اما می درخشند...
هر چند ستاره ها زیبایند اما چه می شود صبحی بیاد تا دمی بیاسایند....
در ایران میلیون ها ستاره جوان می درخشند هر چند کم سو در نبود خورشید...
آری باید راند این شب تار را
جرم است عشق به خورشیدِ روزها!
اما باز این ستاره ها می جنبند و سو سو می زنند به یاد خورشید...
آری باید گرامی بشماریمشان چو جان های کم نور خودمان
آسمانمان چه زیباست با خورشید و ستاره ها
اما ستاره ها خسته اند
خورشید کِی می آید؟؟؟
**********************
این شعری که خودم سروده ام تقدیم به تمام ستاره های ایرانی
از جمله خود شما هم میهنم
خواهر تو دور از ایران...فرشته
خدایا! می خواهم کمی با تو صحبت کنم تا احساس جوانی کنم؛ هرچند جوانم، بی آن که تصویری از جوانی داشته باشم. آخر بعضی ها در کمین من می نشینند تا
شکارم کنند. آنگاه گروهی هم هستند که می گویند تو جوانی و نابخرد. خسته شدم از این کلمات دور از ذهن و انتظار. ای دوست! از تو می پرسم جز دعا چه کاری از من ساخته است؟ آنهایی که از من بسیار دورند، در حالی که فکر می کنند خیلی به من نزدیک اند، اصلا نمی دانند من چه می گویم، چه می خواهم و چه می دانم. پس همین بس که به همه بگویم من آن چیزی که می فهمم و حس می کنم،هستم. خدایا! هر جا که می روم و هر کاری که می کنم می گویند که تو الان جوانی، این چنین می کنی، پس در نوجوانی چه می کردی؟ یا این که یادم نمی رود، همین چند وقت پیش که نوجوان بودم تا حرکتی از من سر می زد، هی به من نهیب می زدند، الان که این جوری هستی وای به حال این که جوان شوی. ای عزیز، نمی دانم چه کنم که هم به خواسته ها و آرمان هایم برسم، هم بزرگترهایم از من راضی شوند، هم جوانی ام را حفظ کنم و هم از همه مهمتر تو را داشته باشم؛ اما مگر می گذارند؟! افسوس که هر کس از دوران ما تعبیری دارد که به همه چیز می ماند جز نوجوانی و جوانی. خدایا! آنهایی که می گویند در جوانی چنان بودند و چنین شدند، پس آن خطاها و گناهانشان را کی و کجا انجام می داده اند؟ می دانم، اگر چه در جوانی، جوانی کردن بد است، اما در جوانی پیر شدن و یا احساس پیری کردن بدتر. جوان مثل رنگین کمان است که گاهی یک رنگش را می بینند، در حالی که ما چون قوس و قزح هفت رنگ، تجسم هفت اقلیم و هفت سپهر هستی هستیم، در هفت شبانه روز خداوندی و همانیم که سالخوردگان می گویند کاش جوان بودیم.
صاحب من! برای این جوانی تو را شکر.
بهار از باغ ما رفتست ما افسانه می گوییم
پرستوها ندانستند و بر قندیل یخ مردند
هر عرصه را بهار و خزانی است
در عرصه امید خزانی نیست