عمر من دیگر چون مردابی ست
راکد و ساکت و آرام و خموش
نه از او شعله کشد موج و شتاب
نه در او نعره زند خشم و خروش
گاهگه شاید یک ماهی پیر
مانده و خسته در او بگریزد
وز خرامیدن پیرانه ی خویش
موجکی خرد و خفیف انگیزد
یا یکی شاخه ی کم جرأت سیل
راه گم کرده ، پناه آوردش
و ارمغان سفری دور و دراز
مشعلی سرخ و سیاه آوردش
بشکند با نفسی گرم و غریب
انزوای سیه و سردش را
لحظه ای چند سراسیمه کند
دل آسوده ی بی دردش را
یا شبی کشتی سرگردانی
لنگر اندازد در ساحل او
ناخدا صبح چو هشیار شود
بار و بن برکند از منزل او
یا یکی مرغ گریزنده که تیر
خورده در جنگل و بگریخته چست
دیگر اینجا که رسد ، زار و ضعیف
دست و پایش شود از رفتن سست
همچنان محتضر و خون آلود
افتد ، آسوده ز صیاد بر او
بشکند آینه ی صافش را
ماهیان حمله برند از همه سو
گاهگاه شاید مرغابیها
خسته از روز بر او خیمه زنند
شبی آنجا گذرانند و سحر
سر و تن شسته و پرواز کنند
ورنه مرداب چه دیدیه ست به عمر
غیر شام سیه و صبح سپید ؟
روز دیگر ز پس روز دگر
همچنان بی ثمر و پوچ و پلید ؟
ای بسا شب که به مرداب گذشت
زیر سقف سیه و کوته ابر
تا سحر ساکت و آرام گریست
باز هم خسته نشد ابر ستبر
و ای بسا شب که بر او می گذرد
غرقه در لذت بی روح بهار
او به مه می نگرد ، ماه به او
شب دراز است و قلندر بیکار
مه کند در پس نیزار غروب
صبح روید ز دل بحر خموش
همه این است و جز این چیزی نیست
عمر بی حادثه ی بی جر و جوش
دفتر خاطره ای پاک سپید
نه در او رسته گیاهی ، نه گلی
نه بر او مانده نشانی نه، خطی
اضطرابی تپشی ، خون دلی
ای خوشا آمدن از سنگ برون
سر خود را به سر سنگ زدن
گر بود دشت گذشتن هموار
ور بوده دره سرازیر شدن
ای خوشا زیر و زبرها دیدین
راه پر بیم و بلا پیمودن
روز و شب رفتن و رفتن شب و روز
جلوه گاه ابدیت بودن
عمر « من » اما چون مردابی ست
راکد و ساکت و آرام و خموش
نه در او نعره زند مجو و شتاب
نه از او شعله کشد خشم و خروش
مهدی اخوان ثالث
سلام
وبلاگ خیلی گرم و تو دل بورویی دارید موفق باشید
سلام دوست گلم
واقعا که عمر همه ماها مثل یه مرداب راکد می مونه امیدوارم که روزی زندگی همه ماها به یه رود خروشان تبدیل بشه
موفق باشی
شما همیشه بهترین شعرهارو گلچین می کنی.ولی دوست دارم یه بار کی میام یه نوشته از خودتون بخونم.
غروبهای غریب ...
در این رواق نیاز...
پرنده ساکت و غمگین...
ستاره بیمار است...
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی........!!!!!!!!!!!
سلام
ببخشید گمت کرده بودم
به سختی تونستم پیدات کنم
لینکتم گذاشتم
شرمنده........
در پناه حق
که درین وصف زبان دگری گویا نیست
سلام دوست عزیز.کاش اطلاع می دادی که لینکمو گذاشتی تا شرمنده نشم.لینک شما هم اضافه شد.ممنون.
سلام .. اشعار قشنگی انتخاب می کنید .. کلا من اشعار مهدی اخوان ثالث را خیلی دوست دارم .. موفق و شاد باشید .. در پناه حق
غروب سه شنبه خاکستری بود....
قلبی شکست.....انزجار در چشمانش موج می زد.......داشت می سوخت.....ناگاه پیر او را صدا زد و گفت....خود کرده را تدبیر نیست.........او آرام آرام گفت....خدایا می پنداشتم که هر چه رسید از جانب تو رسید.....پیر گفت....هر چه از دوست رسد نیکوست
استاد خسته نباشید . در پناه حق .
چقدر قالب وبلاگت قشنگ هست. خیلی به دل میشینه. مطالبت هم همینطور...اینت دفعه هم شعر زیبایی نوشتی. لطیف و تاثیرگذار . موفق باشی
سلام دوست عزیز
ومن عمریست که میسوزم!
کم پیدایی
حداقل وقتی آپ میکنی خبرم کن
شعرهای قشنگی مینوسی
اگر دوریم اگر نزدیک....بیا با هم بگرییم ای چو ن تاریک....همیشه از خواندن شعرهای م. امید دچار حس غرور می شوم.غرور به خاطر اینکه چنین زیبا نگاری در سرزمین من میزیسته.
چنین که به سرسختی پا سفت کرده ایم..
سلام دوست عزیز بعد از مدتها دوری ازدنیای اینترنت به دلیل مشکلات کاری وشخصی دوباره آمدم . البته فعلا بدون وبلاگم . ولی خوشحالم که دوباره می توانم به دوستانم سر بزنم . به زودی وبلاگم را فعال وانتقال می دهم . موفق باشی