یکی از راه کار ها ی حاکمان
برای استمرار قدرت مسخ کردن
چهره بزرگان و برجستگان تاریخ آن
مرز و بوم است کسانی که با قطره قطره
خون خویش با تمامی وجود خویش در راه
آزادی و عدالتخواهی و استقلال طلبی گام برداشته اند
و حاکمان در این رهگذر هماره از تاریخ نگاران یاری جسته اند ؛ تاریخ نگارانی
که همواره در خدمت خداوندگاران زر و زور بوده. ولی هر از چندگاهی شاید در پی تحولات اجتماعی ؛ سیاسی
یا جرقه های آزادی در برهه ایی
از زمان تاریخ چهره حقیقی خویش را نقاب از صورت
بر کشیده وحقایق پنهان را برای اندک مدتی کوتاه همانند شهاب سنگی گذرا به
مردمان بی جاه و مقام نمایانده است.دکتر مصدق یکی از این بزرگ مردان راه آزادی است
که از این مهم بدور نمانده
ع.سربدار
در هوای مانده مرداد ؛ رادمردی بود
اندر او اندوه سردی بود
او به جان خدمتگزار باغ آتش بود
او همان یکه سوار عرصه شعر سیاوش آرش بود
خسته از دیروز
زخمی امروز
مانده از فردا
در دلش افسوس
بر لبانش آه
در سرش اندیشه یک راه
کاش می شد
بار دیگر
در پی پیکار دیگر
در پس تکرار دیگر
با نشانش
با کمانش
با کلامش
ملتش آزاد سازد
خدعه ها بر باد سازد
با کمانش
تیر را
این سو
به روی نارفیقان ؛مردم فریبان ؛ کهنه پوشان ؛ کینه توزان
مردمان دشمن مردم
رها سازد
می توانست او اگر می خواست
خون ریزد
نا کسان بر دار آویزد
یا نشان بردگی بر خود بیاویزد
اما........... قهرمان است او
ملتی را میهمان است او
می توانست او اگر می خواست
مردمان همراه سازد
مردمان بیدار سازد
در پی پیکار سازد
لیک می دانست
مردمان خود بباید بیدار گردند
در پی پیکار گردند
می توانست او اگر می خواست
نشان بندگی بر خود بیاویزد
باغ آتش را بهم ریزد
اما .......... قهرمان است او
ملتی را میزبان است او
سروده دوست عزیزم
بهزاد.شاهرخ
برای بزرگ مرد و آزاد مرد تاریخ ایران دکتر محمد مصدق
یاد و خاطرش گرامی باد که ایران زمین چون او دگر به خود نخواهد دید.
سلام و درود بر ع . سربدار
چه زیبا گفتی
یادی هم از دکتر مصدق کنیم
یاور همیشه مومن بار دیگه آپدیت شده خوشحال می شم با حضورت در یاور همیشه مومن منو شاد کنی
موفق باشی
همه جا تاریک
همه دلها سنگ
همه لبها سرد
همه جا بی رنگ
همه جا سینه تهی از عشق
همه جا گریه درون چشم
همه جا شور بدور از سر
همه جا مشت گره از خشم
(نصرت رحمانی)
کس نیست که افتاده آن زلف دو تا نیست
در رهگذر کیست که دامی زبلا نیست
چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست
عیدت مبارک
التماس دعا
سلام. آری مصدق مرد بود، مردانه زیست و مردانه و غریب مرد... اما او امروز غریب نیست. مرده نیست. تنها نیست... نسلی او را فریاد می زنند و خواهند زد. مصدق خاری است بر چشمان کور بدخواهان و خفاشان... . آنان که کوشیدند او را بدنام کنند ، خود بدنام و رانده . منفور شدند. مگر چهره آفتاب را می شود برای همیشه پوشاند؟ ابرها با خواری کنار می روند و آفتاب جهان افروز به زیبایی و سربلندی باز می تابد و می تابد و.... // آری زمستان میرود و روسیاهی به ذغال می ماند.... . به ذغال...........
اقای هوشنگ چه زیبا نوشت.....کم پیدایید..
به نام حق
شعرجالبی بوداما اگرادم تاریخ رومطالعه کنه می فهمه که مصدق یکی ازمهمترین اصول زندگیش این بودکه قهرمان نداشت وکسی رواسطوره نمیکرد وادم فوق العاده واقع بینی بودبه نظرمن این شعرخیلی مصدق روداره قهرمان میکنه
یاحق
سلام . اول تشکر کنم برای کد . مرسی که زحمت کشیدین
دوست گرامی واقعا ممنونم . لطف کردی.
. وبلاگ زیبای دارین و انسانی هستید با احساس از آشنای با
شما خشوقتم. بازم مرسی عزیزم . موفق باشید
یا حق. وبلاگ دوم من هست.www.ronita.blogfa.com
بازم به من سر بزنید خوشحال میشم.
سلام
مصدق مصدق است....
بر خاک عاشقان وطن .......
بهزاد عزیزم بهت افتخار می کنم
چه زیبا و چه پر معناست سخنت