به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را
امروز هیچ دلم خوش نیست
از همه چیز و همه کس گریزانم
دل ودماغ هیچ کاری را ندارم
هر محبت وهر نوازشی ؛ برایم دشنامی است
زمانی مامن امنی داشتم که در چنین مواردی چون مار بدان میخزیدم که آن هم ازم گرفته شده
کسی نیست که به این در وطن خویش غریب بگویدآخر
دردت چیست ؛رنجت چیست ؛ غمت چیست؛خودم هم
نمیدانم........غم زمانه خورم یا که فراق یار کشم
شاید هم بقول مولانا: دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
نمیدانم ........فقط این را میدانم که
از بس که ملول از دل دلمره خویشم
هم خسته بیگانه هم آزرده خویشم
خدایا کمکم کن
سلام دوست مهربون ما!. 26 تیر برا من و مریم یه روز جاودانه ست روز شروع عشق . 2 سال از اون روز می گذره و علیرغم مشکلات هر روز از روز پیش عاشقتر بودم ! برا شما دوست مهربونم هم آرزوی شادکامی و خوشبختی دارم.
راستی متاسفم که رفتار بچه گونه ما شما رو یه کم اذیت کرده بود. امیدوارم که درس خوبی گرفته باشیم ! به هر حال الان بیشتر از همیشه مریم رو دوست دارم و به دوستی با شما یار مهربون هم افتخار می کنم .
دوست عزیز من تقریبا هر روز وبلاگ تو رو می خونم که حاوی
مطالب زیبا و پر محتوائی هم هست این مطلب رو که میخوندم
درست حال و هوای امروز منو بیان می کرد ادبیات زیبا و ساده ای هم داشت خوشحال میشم به وبلاگ من سری بزنی.
موفق باشی