مرثیه ای برای روز پدر

با سلام ودرود به تمامی دوستانی که تا کنون با نظرات پرمهرخود مرا در این رهگذر یاری نموده اند.
میخواستم روز پدررا تبریک گویم ولی دیدم رسانه های عمومی  کارشان را به خوبی انجام میدهند  ومضحک است نشخوار گفته های دیگران.....!بیکباره
 بیادعزیزانی افتادم که از محبت داشتن پدر بنا به
دست قضا محروم گشته اند وداغ از دست دادن
پدر دردی  بر سینه هاشان نهاده که همواره تا
به آخر عمر با خود بهمراه دارند . و بیاد پدرانی که در بندجهل وجور
اسیرند ودور از فرزندان خویش
پس بهتر دیدم مرثیه ای بنویسم
 بلکه مرحمی باشد بر دل داغ دیده آنها
که ما نیز بیاد این  عزیزان هستیم و در غم آنان نیز شریک. ومن نیز خود بعنوان پدر
 پدر ی که غریب هفده خزان است داغ از دست دادن
 پدرم را بر دوش میکشم ولی هیچگاه حضور پر مهر او را در کنار خود
فراموش نکرده؛ می دانم که چه سخت است دردی که درمانی ندارد.
این زندگی من است که همواره سنت شکن بوده ام 
پس بر من خرده مگیرید وبه بزرگی خود عفو نمایید

************

رفتی  وداغت به دل سنگین بود  
گریه ام چون آسمان غمگین بود

روح تو آبی تر از بابونه است
گریه ام بی رنگ تر از پونه است

روح من از غنچه ها دل تنگ تر
 یاد تو در خاطرم پر رنگ تر

بعد تو تنهاییم افزون شود
قلب لیلی صفتم مجنون شود

بعد تو آوای بلبل چون کلاغ
می رسد بر گوش من از متن باغ

قلب من مانند ابر نوبهار
قصه ها دارد ز روزی داغ دار

از چه رفتی بلبل زیبای من
هم نشین آبی دریای من

من به دور از عالم زیبای تو
غافل از شیدایی شبهای تو

من ندانستم دلت پر مهر بود
کشف این اسرار بعداز تو چه سود

ای پدر تو کوچ کردی از چه روی
راز هجران را دمی با من بگوی

من ندانستم که زیباتر شدی
از نگاه عشق دریا تر شدی

حیف قدرت را ندانستم بهار
رفتی و خفتی به قلب لاله زار

حیف دیگر مهربانی کم شده
رشته های دوستی مبهم شده

روح تو این بوستان را ترک کرد
بی گمان آن قصه ها را درک کرد

مرگ را باید شبیه گل چشید
از دیار درد باید پر کشید

این جهان گنجایشش بس کوچک است
روح ما معصوم مثل کودک است

**********

در پایان از اعظم عزیز بخاطر سرودن این مرثیه تشکر می کنم
که من خودنیز
شاعر نیم و شعر ندانم که چه باشد
من مرثیه گوی دل غمدیده خویشم

ع. سربدار