به چشم خود

این هم یه غزل از خواهر زاده گلم اعظم خانم
      که وصفی است از نماد جامعه امروز



به چشم خود دیدم هوای شهر طوفانی است

نگاه مردم این شهر پر ازرنگ پریشانی است

خیابان های اینجا هیچ؛ پراز صوت قناری نیست

صدای بوق ماشینهاسراسربهت وحیرانی است

ببین مردم هراسانند؛ در این عصر پر از غوغا

نوای آشنایی ها ببین کم رنگ وپنهانی است

فقیری در خیابانها گدایی میکند دائم

لباس وصله دار او ؛ زتار وپود عریانی است

به زیر چرخ ماشین رفت؛تن یک کودک تنها

نگاه مرد راننده؛ پر از درد پشیمانی است

تمام خانه ها خالی زعطر یاس ومریم ها

چراغ خانه هاخاموش؛سکوت خانه طولانی است

برای مرگ زیبایی؛ گل وآیینه می گریند

در این قرن غم انسان؛ سرود عشق
زندانی است

ع.سربدار