نه... من دیگر نمی خندم

دوستان منعم مکنید زینکه درسینه غمی جانکاه دارم
گه گداری  سر برآرد کرد آه و ماتم  و اندوه ؛ لیک
می توان مرحم نهاد بر آن ؛ یکدمی را تا بیاسایم

ع.سربدار


نه من دیگر بروی ناکسان هرگز نمی خندم
د گر پیمان عشق جاودانی
 با شما معروفه های پست هر جایی نمی بندم
 شما کاینسان در این پهنای محنت گستر ظلمت
 ز قلب آسمان جهل و نادانی
 به دریا و به صحرای امید و عشق بی پایان این ملت
 تگرگ ذلت و فقر و پریشانی و موهومات می بارید
 شما ،‌کاندر چمن زار بدون آب این دوران طوفانی
 بفرمان خدایان طلا ،‌ تخم فساد و یأس می کارید ؟
 شما ، رقاصه های بی سر و بی پا
 که با ساز هوس پرداز و افسونساز بیگانه
 چنین سرمست و بی قید و سراپا زیور و نعمت
 به بام کلبه ی فقر و بروی لاشه ی صد پاره ی زحمت
سحر تا شام می رقصید
 قسم : بر آتش عصیان ایمانی
 که سوزانده است تخم یأس را در عمق قلب آرزومندم
 که من هرگز ، بروی چون شما معروفه های پست هر جایی نمی خندم
 پای می کوبید و می رقصید
 لیکن من ... به چشم خویش می بینم که می لرزید
 می بینم که می لرزید و می ترسید
 از فریاد ظلمت کوب و بیداد افکن مردم
 که در عمق سکوت این شب پر اضطراب و ساکت و فانی
 خبر ها دارد از فردای شورانگیز انسانی
 و من ... هر چند مثل سایر رزمندگان راه آزادی
 کنون خاموش ،‌در بندم
 ولی هرگز بروی چون شما غارتگران فکر انسانی نمی خندم

کارو

نظرات 3 + ارسال نظر
فریبا شش بلوکی دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:33 http://fariba1348.blogfa.com

سلام دوست عزیز
چه قدر قشنگ شده وبلاگ بهشت
...
و این شعر چه قدر قشنگه
شاد باشی

شیما دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 21:11

چقدر زیبا بود با ارزوی موفقیت بیشتر

مریم سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:23 http://maryambanooo.blogsky.com

دمی با غم بسر بردن جهان یک سر نمی ارزد

به می بفروش دلق ما کزاین بهتر نمی ارزد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد