برپا ایستاده ام

 برپا ایستاده ام
 تا پگاه را ببینم
 با عینک گمانم
و تاریکی را
 به روشنایی مبدل کنم
 بامداد کوچکم
و بیداری را در شب آغاز کنم
 با صدای ز نگ ساعتم
 و شب را
 در بیداری
 به روزی درخشان برگردانم
 با مهتابی اتاقم
 و تا زندگی را باور کنم
 در حضور مداومش
برپا ایستاده ام
 تا هوا باقی است
 تا عشق باقی است
 تا آزادی باقی است
و از پا نمی نشینم
 تا روشنایی را ببینم
 تا سرود خوش آهنگ عشق را
 بشنوم
 تا حقیقت
 این گوهر یگانه را بیابم
برپا ایستاده ام
 تا گمانداران حقیقت را بگویم
شما که چون کودکان دبستانی شادی می کنید
 آیا مفهوم ستاره را می دانید
 آیا گستردگی آسمان را می شنوید
آیا حرارت خورشید را می خوانید
 برپا ایستاده ام
 تا آرزومندان حقیقت را بگویم
 چرا دل به وهم پندار سپرده اید
 و بر دانایی و بیداری مرده اید
 آنگاه که با خود خلوت می کنید
 و حقیقت را در دستهای بزرگ خود
 محبوس می پندارید
 نمی بینید که دستهای شما باز است
 و چون فکر من خالی است
 و ذهن شما
 بازار پر رونقی است
 که هر لحظه
 دل به کالایی می دهید
 و جاذبه اشان را نمی رهید
 و اگر چه دلدادگی را بارها آزموده اید
 و به سواسش کشانده اید
 گمراهی را دل نمی نهید
 بر جای مانده ام
تا بگویم
 ذهن
 سرطانی غده ایست بدخیم
که شما را قربانی خواهد کرد
 در برابر فکری که باور ندارید
 در مصاف آیینی که باطل می شمارید
 و در دفاع از حرمتی
 که جان برسر آن می گذارید
هنگامی که گلها را به دار می آویزند
 و پرندگان را
 از قفس به مسلخ می برند
 تا سخن از بیداری نشنوند
 هنگامی که روزنه های کوچک سقف را می گیرند
 تا کمانه های نور را نبینند
 زندگی را چه می دانید
 گوییا
 آنچنان به تاریکی خو گرفته اید
 که روشنایی را ناقوس مرگ می پندارید
 و از آمدن آن بیم دارید
 زندگی سرودی نیست
 که تکرارش کنم
 زندگی شاعری نیست
 که با اندیشه و آیینم
 به دارش بیاویزم
و با نگاهش بستیزم
 زندگی شعر من است
 از معنا می کاهمش
 تا بمانم
 با ترس و گمان نمی خواهمش
همانگونه که هست
قرنها پاس می دارمش
 و بکر
 نگهمیدارمش
 و با کمانه ی نور
 به یاد می آرمش
 و به جهان می سپارمش
 من فرزند تسلیمم
 خشونت را غریزه نمی دانم
 و زندگی را
 آن طور می شناسم که هست

پیمان آزاد

نظرات 9 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:27

[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:28

گلهای سرخ شمعدانی سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 05:53 http://pare-yaas.blogfa.com

سلام.میلاد با سعادت آقا امام زمان (عج) مبارک.
یا علی...

شازده خانوم سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:49 http://shazdekhanoom.blogsky.com

سلام.ممنون که لطف میکنی و سری به من میزنی و منو از محبتت بی دریغ نمیگذاری.
با کارهای پیمان ازاد اشنا هستم و زیباست.
شعر زیبایی بود.

دوتاشیطون بلا سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:50 http://sheytoon-bala.persianblog.com

...من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هشیار است...

روزبه سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 17:28 http://tadaie.persianblog.com

سلام بسیار خوب و قشنگ. و امیدوارم انتظار ما برای آفتاب برای طلوع برای سپیده دم به بار نشیند

مهدی سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 19:30 http://mmp.blogsky.com

چه ساده در میان گریه خویش زاده می شویم... چه ساده در میان گریه دیگران از دنیا می رویم و میان این دو سادگی معمایی می سازیم به نام زندگی

چرا؟؟؟؟؟

علیرضا مهتاب عشق سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 20:45 http://ronita.blogfa.com

سلامی به گرمای آفتاب عشق

سلامی که شور و نشاط آورد

سلامی که برخیزد از روح و جان

سلامم به ایران و ایرانیان .

دوست گرامی عزیز من به روز کردم اگر توانستی سری هم به کلبه کوچک ما بزن که این کلبه متعلق به دوستان هست
یا حق به امید دیدار

رضا خرم آبادی سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 21:55 http://younglog.persianblog.com

گوییا آنچنان به تاریکی خو گرفته اید که روشنایی را ناقوس مرگ
می پندارید . چقدر زیبا گفته و چه زیبا برگزیده اید این شعر . در
پناه حق همواره موق و شاد و سربلند باشد .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد