خبر کوتاه بود
اعدامشان کنید
خروش دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشم خسته اش از اشک پر شد
گریه را سر داد
و من با کوششی پر درد اشکم را نهان کردم
چرا اعدامشان کردند ؟
می پرسد ز من با چشم اشک آلود
عزیزم دخترم
آنجا شگفت انگیز دنیایی ست
دروغ و دشمنی فرمانروایی می کند آنجا
طلا : این کیمیای خون انسان ها
خدایی می کند آنجا
شگفت انگیز دنیایی که همچون قرنهای دور
هنوز از ننگ آزار سیاهان دامن آلوده ست
در آنجا حق و انسان و حرفهایی پوچ و بیهوده ست
در آنجا رهزنی آدمکش خونریزی آزاد است
و دست و پای آزادی ست در زنجیر
عزیزم دخترم
آنان
برای دشمنی با من
برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی
اعدام شان کردند
و هنگامی که یاران
با سرود زندگی بر لب
به سوی مرگ می رفتند
امیدی آشنا می زد چو گل در چشم شان لبخند
به شوق زندگی آواز می خواندند
و تاپایان ره راه روشن خود با وفا ماندند
عزیزم
پاک کن از چهره اشکت را ز جا برخیز
تو در من زنده ای من در تو ما هرگز نمی میریم
من و تو با هزاران دگر
این راه را دنبال می گیریم
از آن ماست پیروزی
از آن ماست فردا با همه شادی و بهروزی
عزیزم
کار دنیا رو به آبادی ست
و هر لاله که از خون شهیدان می دمد امروز
نوید روز آزادی ست
هوشنگ ابتهاج
خيلی زيبا بود ممنون که از سايه هم نوشتيد
سلام
از ابراز لطف شما ممنون.
انتخاب شعرتان موجب شد که به یاد جوانی خودم و احساسات آن موقع خودم افتادم که با خواندن چنین شعری سر از پا نمی شناختم و فکر می کردم با ریختن خونم دنیا گلستان و عدالت بر هستی حاکم خواهد شد .
سر بلند باشید . خدا نگهدار
سلامی پرشور و گرم بر سربدار عزیز
از حسن انتخابتان ممنونم کلمه کلمه این شعر گویای درد و رنج
دخترکانی ست که در گذشته و حال این تاریخ پرنشیب و فراز طعم تلخ ظلم و بی عدالتی را با عمق جان پاکشان چشیدند.
این روزها یادآور یکی از صدها جوریست که بر این جانهای خسته تحمیل شده و این روزها بارها از خدای صبورم میپرسم
آخر صبوری تا کی ؟ آخر دیدن این همه درد و ظلم و بی عدالتی
تا کی ؟ پس کی خورشید زیبای عدالتت را بر روان و تنهای خسته مان می افشانی تا تیرگی باطل و جور را در روشناییش
نابود سازد.
خدایا پس لااقل اندکی صبر و قرارمان رآ افزونی بخش تا رسیدن
به روز موعود تاب بیاوریم .
شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
یاحق مددی
دست بر سینه میکوبند در این صبح پا به زای؟امید هست؟آری نیست.....
سلام...خیییییییییییییییییییییییییییییلی زیبا بود...
تنها ماندم.چون اشکی به یاد سنگی. تنها مردم.از تازیانهای دلتنگی
باز اسم آشنای هوشنگ ابتهاج و باز شعر و حرفی آشنا تر و تازه تر . چه بد نامی است این نام اعدام و چه بد کاری است
خدا داند که چه نفرتی به دل دارم از اعدام گران و چقدر بدم
می آید کشتن حتی کسی که دیگری کشته . موفق و سلامت
باشید .
سلام
گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام
و ضربه های تبرهایتان درد ناک است
با ریشه چه می کنید
گیرم که می زنی
گیرم که می کشی
گیرم که می بری
با رویش نا گزیر جوانه چه می کنید
دوست خوبم بسیار زیبا بود
موفق باشی
سلام . واقعا زیباست . خیلی وبلاگ دلنشینی داری . امید وارم موفق باشی . من لینک شما رو میذارم شما هم اگه لینک من رو بذارید خوشحال میشم . به منم سر بزن . بای.
سلام..انتخاب زیبایی بود..بسیار زیبا
سلام .. شعرها و متنهای قشنگی می نویسید که واقعا پر معنا و قشنگ .. خداییش لذت بردم .. در پناه حق موفق و شاد باشید ..
تبریک میگم بهتون،واقعا وبلاگ قشنگی دارین،با خوندن نوشته هاتون.عجیب حال کردم.براتون آرزوی موفقیت دارم.