سرو

در بیابانی دور
که نروید جز خار
که نخیزد جز مرگ
که نجنبد نفسی از نفسی
خفته در خاک کسی
زیر یک سنگ کبود
 دردل خاک سیاه
 می درخشد دو نگاه
که به ناکامی ازین محنت گاه
 کرده افسانه هستی کوتاه
باز می خندد مهر
باز می تابد ماه
باز هم قافله سالار وجود
 سوی صحرای عدم پوید راه
با دلی خسته و غمگین همه سال
دور از این جوش و خروش
می روم جانب آن دشت خموش
تا دهم بوسه بر آن سنگ کبود
تا کشم چهره بر آن خاک سیاه
وندرین راه دراز
 می چکد بر رخ من اشک نیاز
 می دود در رگ من زهر ملال
 منم امروز و همان راه دراز
منم اکنون و همان دشت خموش
 من و آن زهر ملال
من و آن اشک نیاز
بینم از دور در آن خلوت سرد
در دیاری که نجنبد نفسی از نفسی
ایستادست کسی
روح آواره کسیت
پای آن سنگ کبود
که در این تنگ غروب
پر زنان آمده از ابر فرود
می تپد سینه ام از وحشت مرگ
 می رمد روحم از آن سایه دور
می شکافد دلم از زهر سکوت
مانده ام خیره به راه
نه مرا پای گریز
نه مرا تاب نگاه
شرمگین می شوم از وحشت بیهوده خویش
سرو نازی است که شاداب تر از صبح بهار
قد برافراشته از سینه دشت
سر خوش از باده تنهایی خویش
شاید این شاهد غمگین غروب
چشم در راه من است
شاید این بندی صحرای عدم
با منش سخن است
من در این اندیشه که این سرو بلند
وینهمه تازگی و شادابی
در بیابانی دور
که نروید جز خار
که نتوفد جز باد
 که نخیزد جز مرگ
که نجنبد نفسی از نفسی
غرق در ظلمت این راز شگفتم ناگاه
خنده ای می رسد از سنگ به گوش
سایه ای می شود از سرو جدا
در گذرگاه غروب
در غم آویز افق
لحظه ای چند بهم می نگریم
سایه می خندد و می بینم وای
مادرم می خندد
مادر ای مادر خوب
این چه روحی است عظیم
 وین چه عشقی است بزرگ
که پس از مرگ نگیری آرام
تن بیجان تو در سینه خاک
به نهالی که در این غمکده تنها ماندست
باز جان می بخشد
قطره خونی که به جا مانده در آن پیکر سرد
سرو را تاب و توان می بخشد
شب هم آغوش سکوت
می رسد نرم ز راه
من از آن دشت خموش
 باز رو کرده به این شهر پر از جوش و خروش
می روم خوش به سبکبالی باد
همه ذرات وجودم آزاد
 همه ذرات وجودم فریاد

فریدون مشیری

نظرات 8 + ارسال نظر
فریبا شش بلوکی جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:11 http://fariba1348.blogfa.com

سلام دوست عزیز
به به
تبریک می گم به اینهمه حسن انتخاب
من که کلی حظ بردم
و ...
همیشه حضور سبزتون منو خوش حال می کنه
شاد باشید و کامیاب

شازده خانوم جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:49 http://shazdekhanoom.blogsky.com

گاه خیال میکنم پشت هر پرونه ای عنکبوت پاپوشدوز دروغگویی پنهان است
که در تبار تاریکی خود با تاریکی تنها به غارت پاییزیترین پیله ها می اندیشد.

سهیل جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 13:00 http://loveyou.blogsky.com

سلام . خوبی ؟ وبلاگ قشنگی داری دوست من . دلم نیومد نظر نداده برم . شعر و متن زیبایی بود. موفق باشی و پیروز / به امید دیدار . سهیل از وبلاگ گروهی دوست دارم

محبوبه جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 14:09 http://www.joojookarchaki.persianblog.com

سلام دوست عزیز.واقعا وبلاگ زیبایی دارین. حقیقتش من دنبال قالب این وبلاگ می گردم.امکانش هست سورسش رو از شما بگیرم؟به وبلاگ منم سر بزنین خوشحال می شم:)

زهرا جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 15:18 http://sheytoon-bala.persianblog.com

به چه مانند کنم؟ به چه مانند کنم موی پریشان ترا؟ به دل تیره شب؟ یا به الماس سیاهی که بشوید سر در جام شراب؟ به غزلهای نوازشگر حافظ در شب؟ یا به سر مستی طغیانگر دوران شباب؟ به چه مانند کنم سرخی لبهای تو را؟ به یکی لاله شاداب که بنشسته به کره؟ به شرابی که نمایان بود از جام بلور؟ به صفای گل سرخی که بخندد در باغ؟ به شقایق که بود، جلوه گر بزم در باغ؟ یا به یاقوت درخشانی در نور چراغ؟ مر مر صاف تنت را به چه مانند کنم؟ به بلوری درخشان؟ یا به پاکی و دل انگیزی برف؟ به یکی ابر سپید؟ یا به یک مخمل خوش رنگ نوازشگر گرم؟ به چه مانند کنم خلوت آغوش تو را ؟ به یکی بستر گل؟ به پرستشگر عشق؟ یا به خلوتگه جانها که غم از یاد برد؟ به نفسهای بهار؟ یا به یک خرمن یاس... که شمیم خوش آنرا همه جا باد برد؟ به چه مانند کنم ؟ من ندانم به نگاه تو بگویم... به چه مانندکنم...

روزبه جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 17:09 http://tadaie.persianblog.com

سلام واقعآ عالی بود و دستتون درد نکنه

اجازه جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 23:49 http://ejazeh.blogfa.com/

فوق العاده بود واقعا فوق العاده بود.
منم آپ کردم سر بزنی خوشحال میشم

نرگس شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:20 http://t00fan.blogfa.com

.شعری که انتخاب کردی خیلی قشنگه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد