آغازیدیم صبحی دگر رادر شروع ماهی نو
-------------------------------------
آنان آرام غنوده اند ؛ آن بزرگ ایزدان
میله ها فروکشیده شده ؛ تیرها پرتاب گردیده اند
تود ه ها و خلایق آرمیده اند
در خوابی عمیق و خوش
دروازه های باز بسته شده اند
خورشید ؛ ماه ؛ آشوب ؛ عشق
در آسمان آرمیده ؛ به خواب رفته اند
کرسی قضاوت اکنون خالی است
زیرا هیچ ایزدی اکنون بر سر کار نیست
شب پرده فرو کشیده است
این شعر خانم بهبهانی راحول وهوش سال های ۵۴ خواندم
وخاطره تلخش هنوز بر اعصاب وروانم جاریست
بیان واقعیت هایی که هنوز از آن سال تا کنون در متن
جامعه ما وجود دارد
حلبی آباد های تهران ؛ گود عباسی یا خیلی جا های دیگر
مهم این است که هنوز وجود دارد
و ما بدان می اندیشیم که معشوقه مان امروز ........ بماند
جای شرمندگیست
ع.سربدار
***************
بچه ها ــ صبحتان بخیر ؛ سلام
در س امروز فعل مجهول است
فعل مجهول چیست می دانید
نسبت فعل ما به مفعول است
در دهانم زبان چو آویزی
در تهیگاه زنگ ؛ می لغزید
صوت ناسازم آنچنان که مگر
شیشه بر روی سنگ می لغزید
ساعتی داد آن سخن دادم
حق گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه
ژاله را زان میان صدا کردم
ژاله از درس من چه فهمیدی
پاسخ من سکوت بود و سکوت
ده جوابم بده کجا بودی
رفته بودی به عالم حپروت
خنده دختران و غرش من
ریخت بر فرق ژاله ؛ چون باران
لیک او بود غرق حیرت خویش
غافل از اوستا د و از یاران
خشمگین ؛ انتقام جو ؛ گفتم
بچه ها ! گوش ژاله سنگین است
دختری طعنه زد که ؛ نه خانم
درس در گوش ژاله یاسین است
با ز هم خنده ها و همهمه ها
تند و پیگیر می رسد به گوش
زیر آتشفشان دیده ی من
ژاله آرام بود و سرد و خموش
رفته تا عمق چشم حیرانم
آن دو میخ نگاه خیره ی او
موج زن ؛ در دو چشم بی گنهش
رازی از روزگار تیره ی او
آنچه در آن نگاه می خواندم
قصه ی غصه بو د و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن آمد
با صدایی که سخت لرزان بود
فعل مجهول فعل آن پدری است
که دلم را ز درد ؛ پر خون کرد
خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مادرم را ز خانه بیرون کرد
شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیر خوار من نالید
سوخت در تاب تب برادر من
تا سحر در کنار من نالید
در غم آن دو تن ؛ دو دیده ی من
این یکی اشک بود و آن خون بود
مادرم را دگر نمی دانم
که کجا رفت و حال او چون بود
گفت و نالید آنچه باقی ماند
هق هق گریه بود و ناله ی او
شسته می شد به قطره های سرشک
چهره همچو برگ لاله ی او
ناله من به ناله اش آمیخت
که : غلط بود آن چه من گفتم
درس امروز ؛ قصه ی غم توست
تو بگو ! من چرا سخن گفتم
فعل مجهول ؛ فعل آن پدری است
که تو را بی گنا ه می سوزد
آن حریق هوس بود که در او
مادری بی پناه می سوزد
شعر از
خانم سیمین بهبهانی
سلام ...
مطلبتون خیلی جالب بود...
امیدوارم که ماه خوبی براتون باشه ...
برای همه انسانها ماه خوبی باشه ...
ان شاالله...
سلام دوست عزیز
من هم امروز صبح که از خونه زدم بیرون اول شکر خدا کردم
برای یه شروع دیگه بعد دعا برای پر بارتر شدن این روزها نسبت به گذشته . امیدوارم برسه زودتر اون روزهای طلائی
آزادگی که در اون از ظلم و هر واژه پلید دیگه خبری نباشه
نمی دونم بعد از خوندن شعر زیبای خانم بهبهانی چی باید گفت اصلا زبان از شرم در دهان نمی گردد و قلم تاب نوشتن
ندارد فقط با بغضی از اعماق وجودم میگم خدایا کی صبر تو
بر این مصائب تمام میشه ؟ نمی دانم چه باید گفت ...
سلام و درود بر شما ع .سربدار
متن شما را خواندم
بسیار گیرا و خوب بود البته خانم سیمین بهبهانی یکی از شعرای خوب ماست ایشان در جریان اکبر گنجی در جلوی بیمارستان هم اعتراض خود را اعلام کرده بود
به امید فردای بهتر
یا حق
سلام. بی تعارف و مقدمه می گویم که من بنده آن کسی هستم که مرا به فکر کردن و اندیشیدن وا می دارد و تو هر روز با من چنین می کنی و مدتهاست مرا بنده خویش ساخته ای. بسیار زیبا بودند هر دو نوشته. هم حلب آباد و معشوق و هم شعر زیبای خانم بهبهانی. پایدار و سربلند باشی.
سلام . خوبی عزیزم ؟ متن قشنگی نوشتی عزیزم . لذت بردم . دلم نیومد نظر نداده برم . دوست داشتی بیا پیش ما . به روزیم . به امید دیدار / سهیل از وبلاگ گروهی دوست دارم
سلام. مثل همیشه زبان قاصر از بیان احساسات. با اجازه شعر بالای وبلاگت را توی وبلاگم گذاشتم. ببخشید. شرمنده. نتونستم بی نفاوت از کنارش بگذرم.
سلام...
وبلاگ قشنگی داری!!!
به منم سر بزن!
سلام دوست عزیز باید بگم عالیه خیلی خوب می نویسی
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نه نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبود هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
زیبا بود..........زیبا........
زیبا.............
سلام دوست عزیز
حرفهایتان به دلم نشست عالی بود.
از خدا می خواهم این برای همه ،ماه خوب و پر از امید و شادی باشد.ای کاش می شد کسی را غمگین ندیدو ای کاش می شد غم ها را رها کرد به شادی ها فکر کرد.
شاد باشید
عجب شعری بود..از این ژاله ها بسی زیاد است..فعل مجهول فعل آن پدران است..که اشک به دیده گان دخترانشان می آورند..سوختم از غم این دختر...
موفق باشی..
یاس..
سلام
ممنونم که منو خبر کردی
با خوندن این شعر قشنگ از خانم سیمین بهبهانی برلبم آه و در دلم حسرت
...
و به دیدگانم باقی اشکهای همچون ژاله ی ژاله بی گناه
...
بله این است حقیقیت این جامعه
درود
واقعا که شعرهای خانم بهبهانی زیباست
وبلاگ جالبی دارین خوشحالم که پیداش کردم موفق باشی اگه دوست داشتین به بهشت منم سری بزنین خوشحال می شم
سلام؛ قصه غم و درد مردمان ما انگار تمام شدنی نیست؛ بله در هر کوی و برزن و هر صنف قصه در د تازهای موج می زند
سلام ؛ اگر همه اش درد است پس چرا زندگی میکنیم ؛ و تازه چرا فقط برای عدهای و برای کشورهائی اینطور نیست
سهم من اینست
سهم من آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
شاد باشید
حضور سبزتان دلگرمم می کند
سلام
خوبی دوست گلم
واقعا عالی می نویسی
پایدار باشی